یک روز ابری ولی گرم
(۱۴ اسفند ۹۱)
نان به دست دارم بر میگردم خانه، که صدای کوبش آهن
از ساختمانی نیمهکاره، که شبیه صدای تپش قلب نوزاد است، توجهام را جلب میکند،
کارگری میان سال، با موهای فلفل نمکی مشتی نخالهی ساختمانی را بغل زده و دارد میبرد
که بریزدشان یک کنار و دانههای سفید یونولیت چون دانههای برف از تن ساختمان جدا
میشود و میبارد بر سرش.
به سیب سرخی که توی دستم است یک گاز گنده میزنم و
میروم توی بالکن و منتظر میشوم شاگردم بیاید. از راه میرسد و درس شروع میشود،
اول مشتاق است و متمرکز و از یادگیری لذت میبرد بعد کم کم کسل میشود و بیدقت،
به هزار کلک و پشتک و وارو درس را تمام میکنم. وسطهای درس است که رعد و برق میزند
و باران شروع میشود، پسرک با صدای آسمان قرمبه سه زرع از جایش میپرد. کتاب و
خودکارش را جمع میکنم و میگذارم توی کیسه و میدهم دستش بعد یک ژاکت میاندازم
روی دوشم و آماده میشوم برسانمش خانه، محله سگ دارد و قیصرِ قُد با تمام شور و شر
و خالی بندیهایش یک بار از دهنش در رفته که از سگ میترسد، البته جملهاش را سریع
میخورد و بعد هم برای آنکه کم نیاورد تیز اضافه میکند که فقط از سگهای سیاه میترسد.
خوش خوشک داریم میرویم سمت خانهشان و مثل همیشه مشغول قمپز در کردن راجب بزن
بهادریهایش در مدرسه است. بوی خاک نمناک فضا را پر کرده.
وقتی برمیگردم، در آینهی آسانسور چهرهای آشنا،
مهربان به رویم لبخند میزند.
پیوست: یک فیلم بسیار خوب Things We Lost in Fire:
عزییییییییییییییییییییییییییییزم! :)) :*:*:*
ReplyDelete:D :*
ReplyDeleteواقعن مهربان
ReplyDeleteواقعن
بوسس
مرسی عزیزم :*
Deleteاحیانا چی درس میدادید ب شاگرد؟؟؟
ReplyDeleteمن فیتیش معلم دارم :))
:))
Deleteبه قیصر، ریاضی و عربی و زبان درس میدم
سلام
ReplyDeleteخاطرات جالبی داری اخوی
مجذوب فونت زیبای نوشتههات شدم
دیزاین وبلاگت ساده و قشنگه :*
سلام
Deleteمرسی
فونتم
B Mitra
است راحت میتونی دانلودش کنی
و باز هم ممنون :*