آفتاب که میزند
(۷ فروردین ۹۲)
خورشید لخلخ کنان سقف سبز آسمان را میرود بالا و
دامن بهار که پهن است روی دشت را روشن میکند، و بعد، سبک، مثل نشستن یک بوسه، کمکمک
سرخی غروب مینشیند بر گردن افق و آخر سر هم هزار چراغ روشن شکوفه میزند بر شاخههای
گرم شب، رزوی است مثل هر روز، مثل امروز، ولی من کمکی سرگردانم، شب که خانه شناور
میشود توی یک سکوت شیرین مینشینم پای کامپیوتر و میگردم پی چیزی که نمیدانم
چیست. آخر میرسم به یک تصویر، یکی میان هزاران، چیزی مشابه هزار عکس دیگر، ولی
چیزی متمایزاش میکند، بازش میکنم، مرا میبرد به وبلاگ جوانکی هندی به اسم «سم
توماس» و من گم میشوم توی نوشتههایش، از یکی به بعدی میروم و هر یک میشود رنگی
میان هزار رنگ گم شده، آفتاب که میزند، چیزی درون من شکفته است، میدانم من هم
مثل نویسندهی آن وبلاگ، همجنسگرا هستم.
تقدیم به سم توماس
پیوست۱: آن تصویر و متنی که مرا یاری کرد تا خودم
را بپذیرم:
پیوست۲: Fino in Fondo از Luca Barbarossa:
شب که خانه شناور میشود توی یک سکوت شیرین مینشینم پای کامپیوتر و میگردم پی چیزی که نمیدانم چیست
ReplyDeleteخب فک کنم من بتونم کمکت کنم ، وقتی توی گوگل سرچ میکنی فقط و فقط یکسری شلیت های خاک بر سری میاد بالا..خب میگی نمیدانم چیست ، برای اینکه بفهمی چی توشه باید روشون کلیک کنی تا بری توش .. :))
:))
Deleteبترکی حسین
چقدر من دلم می خواست اون عکس و وبلاگ و نوشته رو ببینم. مرسی که لینکشو گذاشتی
ReplyDeleteمرسی مرجان که میخونی نوشتههام رو :*
Deleteچه زيبا...ياد زيبايي از كسي كه بيادت آورد بودنت رو...آفرين
ReplyDeleteمرسی سامان :*
DeleteGreat! I'm happy for you.
ReplyDeleteMehrdad
مرسی دوست عزیز
Deleteلامصب این سم چقدر شیوا و جذاب نوشته بود
ReplyDeleteممنون از لینکی که گذاشتی و باعث شدی که من اقدام به پیگیری نوشتههاش بکنم :)
آره فوقالعاده مینویسه
Deleteمن که تقریباً کل بلاگش رو خوندم
و خواهش میکنم :*