Monday 11 March 2013

یک روز روشن ۲۱ اسفند ۹۱


یک روز روشن

(۲۱ اسفند ۹۱)

باز نشر

هر صبح، آفتاب که می‌زند، به جهانی چشم باز می‌کنیم که هر نگاه می‌تواند هزار داغ شود بر پیشانی‌مان، جهانی که بسیارند کسانی که هستی‌مان را، هستی من و تو را انکار می‌کنند. هر صبح، آفتاب که می‌زند، توی آینه نگاه می‌کنیم و هزار نقاب می‌زنیم به صورت‌هایمان، نقاب‌هایی که هر کدام بخشی از کیستی‌‌مان را پنهان می‌کند، نگاه‌های پرسش‌گرمان را، نوازش دست‌هایمان را، لبخندهایمان را پنهان می‌کند، نقاب‌هایی که من را از من پنهان می‌کند. گاهی هم خو می‌کنیم به این نقاب‌ها، و خودمان هم یادمان می‌رود چه جهانی را زیر این لایه‌های تلخ چال کرده‌ایم، بعد یک روز، یک روز که شاید مثل همه‌ی روزهاست، در انعکاس آینه کسی را می‌بینیم، که من نیست، معلوم است که می‌ترسیم، ولی کم کمک این فکر می‌افتد به جانمان، که نگاهی زیر نقاب‌ها بی‌اندازیم، نقاب‌ها را پس می‌زنیم و آخ آن لحظه که دوباره نسیم خنک و گرد طلایی آفتاب می‌نشیند روی پوست آدم چه حالی دارد.
این‌ها را که می‌نویسم یادم می‌افتد کجای جهان زندگی می‌کنم، که این‌جا هوا و آفتاب برای همه نیست، دوباره نقاب می‌زنم ولی این بار می‌دانم کیستم و از خود ردّی می‌گذارم، در طرح یک لبخند، شعری لای کتاب، یا تکان دستی سرخوش در باد برای دوستی از دور، این‌ها را که می‌نویسم، می‌دانم یک روز، یک روز روشن ، باد این نقاب‌ها را خواهد برد.

پیوست: We Shall Overcome از Joan Baez:

پیوست ۲: این پُست باز نشر مطلبی است به هم‌این عنوان در وبسایت «موسسه مطالعات اقلیت‌های جنسی در خاورمیانه». لینک مطلب در وبسیات:

16 comments:

  1. این نقاب‌ها خیلی آزاردهنده هستن گاهی
    واقعاً حس بدی به من دست میده اگه بخوام دروغ بگم راجع به خودم و روی صورتم نقاب بذارم
    و البته وقتی که یه لحظه نقاب را برمیداری هم حس خیلی عالی و خوبی داره

    ReplyDelete
    Replies
    1. زندگی در جوامع استبدادزده به ناگزیر هم‌راه با این نقاب‌زدن‌هاست
      نقاب زدن خیلی حس بدی ایجاد می‌کنه ولی بدون شک شرایط به‌تر خواهد شد :)

      Delete
  2. زندگی مثل یه فیلم کوتاه و بلنده...
    زندگی ما همجنسگراها از هفت خوان رستم که بگذره کلی اش سانسور میشه... ممیزی می خوره و از سر و ته فیلم میزنن:
    ما محکوم به خودسانسوری هستیم

    ReplyDelete
    Replies
    1. درست می‌گی، شرایط مطلوب نسیت ولی تنها راه تلاش برای بهبود وضع موجو است :)

      Delete
  3. بدیه کار اینجاست و آدم اونروزو نمیدونه کیه!
    شاید فردا بتونیم این نقابای مزخرفو برداریمو شاید اون جمعه که اون میاد!
    همین منتظر بودن باعث توبه کار شدن میشه! باب نخواستیم .هی یادمووون نییییااااااررررر

    ReplyDelete
    Replies
    1. از بس که سخته از بس که سنگ جلو پای آدمه

      Delete
    2. در این بحثی نیست عزیزم :) ولی استمرار و پیگیری تغییر ایجاد می‌کنه :) مثل یک آب باریک که سنگ و سوراخ می‌کنه :) امید تنها پناه ماست
      :*

      Delete
  4. من خواستم به نوبه خودم فقط و فقط بگم مرسییییییییییییییی و حسابی خسته نباشی . عالی بود :*:*

    ReplyDelete
  5. زیر نقاب هم خوش میگذره ها. یه شنل هم بیار مستقیم بریم سان‌فرانسیسکو با هم :x

    Yours,
    -P.

    ReplyDelete
    Replies
    1. پی حیا کن اینجا خانواده رد می‌شه :))
      :* :X

      Delete
    2. قدم خانواده هم روی چش. همگی با هم می‌ریم سفر.

      Delete
    3. خانواده رو می‌فرستیم دیزنی‌لند :))

      Delete
  6. بدون شک
    تو بی نقاب هستی
    شاید
    این دیدگاه معتبر
    که ما نقاب زدیم
    از هژمونی
    از پروپاگانداست
    بوسس

    ReplyDelete
    Replies
    1. کامنتت رو که خوندم (البته باید بیش از یک بار و پاره پاره خونده می‌شد) ذهنم رو حسابی درگیر کرد
      باید بیش‌تر فکر کنم ولی نگاه کردن به این حس (که در قالب استعاره بیان شده) با این روی‌کرد، که نقابی در کار نیست و وهم وجود نقاب ناشی از سلطه‌ی گفتمان موجود و تبلیغاته برام جالب بود
      باید بیش‌تر به حرفت فکر کنم
      مرسی
      :*

      Delete