زیتون
(۳۰ اسفند ۹۱)
دارم با دوستی از آن سر دنیا، از هند حرف میزنم و
دارد عکسهای تازهام را نگاه میکند که میرسد به یکی و متوقف میشود و میگوید
«توی این عکس، نگاهت فرق میکند، کیو داری نگاه میکنی؟» جواب میدهم که همآن
فلانی که گفته بودم زمانی دوستاش داشتم، همآنکه زمانی شاید ... حرفم را میخورم،
کمکی دلم تنگ میشود برای او نه، برای آن حس، میگذرد.
دارم خریدها را میچینم توی یخچال که یکهو پا سست
میکنم، چشمم میافتد به انعکاس خودم در قاب پنجره، یک لبخندی آرام و نگاهی پر از
خیال که گم شده توی سیاهی شب، چند لحظهی توی این سکون خالص میمانم، توی این نقطهی
آرام، شناور میشوم میان گذشته و حال. بعد کیسهی زیتون را سوراخ میکنم و عطر
سبزِ تلخِ خیس منفجر میشود توی فضا.
پنجره را باز میکنم و تا کمر میروم بیرون و هزار
دوستت دارمِ نگفته را میسپارم به آسمان و شب، ستاره باران میشود.
پیوست: Every Time We Say
Goodbye از Ella Fitzgerald:
دلم زیتون خواست!
ReplyDelete:))))
بوووس
:))))
Deleteشیکموووووو
:*
زیتون صفره کالریش :))))
ReplyDeleteبوووس
=)))
Deleteآره جون شیکمت
بین ۸ تا ۱۵ بسته به نوع زیتون و میزان روغنش
واسه من ۸ تا ۱۵ صفره
ReplyDeleteببین با اون مرغایی که تو خوردی، تا آخر عمرت آتو دارم ازت
هیچ حرف نباشه
:)))))
بوووس
:)))
Deleteبچه جون تو هم هر وقت روزی یک ساعت و نیم ورزش کردی، اونقدر غذا بخور
سیب زمینی و دلستر رو یادت رفت ذکر کنی :))
«برای او نه، برای آن حس»
ReplyDeleteچقدر بالغانه بود این جملهت
:)
:*
Deleteاحساسات آدم یواش یواش جا میافته