Thursday 21 March 2013

زیتون ۳۰ اسفند ۹۱

زیتون

(۳۰ اسفند ۹۱)

دارم با دوستی از آن سر دنیا، از هند حرف می‌زنم و دارد عکس‌های تازه‌ام را نگاه می‌کند که می‌رسد به یکی و متوقف می‌شود و می‌گوید «توی این عکس، نگاهت فرق می‌کند، کی‌و داری نگاه می‌کنی؟» جواب می‌دهم که هم‌آن فلانی که گفته بودم زمانی دوست‌اش داشتم، هم‌آن‌که زمانی شاید ... حرفم را می‌خورم، کمکی دلم تنگ می‌شود برای او نه، برای آن حس، می‌گذرد.
دارم خریدها را می‌چینم توی یخ‌چال که یک‌هو پا سست می‌کنم، چشمم می‌افتد به انعکاس خودم در قاب پنجره، یک لبخندی آرام و نگاهی پر از خیال که گم شده توی سیاهی شب، چند لحظه‌ی توی این سکون خالص می‌مانم، توی این نقطه‌ی آرام، شناور می‌شوم میان گذشته و حال. بعد کیسه‌ی زیتون را سوراخ می‌کنم و عطر سبزِ تلخِ خیس منفجر می‌شود توی فضا.
پنجره را باز می‌کنم و تا کمر می‌روم بیرون و هزار دوستت دارمِ نگفته را می‌سپارم به آسمان و شب، ستاره باران می‌شود.


پیوست: Every Time We Say Goodbye از Ella Fitzgerald:

8 comments:

  1. دلم زیتون خواست!
    :))))
    بوووس

    ReplyDelete
  2. زیتون صفره کالریش :))))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. =)))
      آره جون شیکمت
      بین ۸ تا ۱۵ بسته به نوع زیتون و میزان روغنش

      Delete
  3. واسه من ۸ تا ۱۵ صفره
    ببین با اون مرغایی که تو خوردی، تا آخر عمرت آتو دارم ازت
    هیچ حرف نباشه
    :)))))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. :)))
      بچه جون تو هم هر وقت روزی یک ساعت و نیم ورزش کردی، اون‌قدر غذا بخور
      سیب زمینی و دلستر رو یادت رفت ذکر کنی :))

      Delete
  4. «برای او نه، برای آن حس»
    چقدر بالغانه بود این جمله‎ت
    :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. :*
      احساسات آدم یواش یواش جا می‌افته

      Delete