پنجرهی مهربان
(۱۹ اسفند ۹۱)
هستند روزهایی که چنان تلخیِ لختِ خماری نشسته بر
دوششان که حتی نمیشود به ضرب استعاره ربطشان داد به چیزیکی و مایهای برای نوشتن
ازشان بیرون کشید، هستند روزهایی که آدم توی دلش دیوار میکشد و هزار حس را حبس میکند
پشت آجر و سیمان تا مبادا توی خیابان یا سر کلاس بغضی که گیر کرده توی گلویش بترکد
و مثل فواره پخش شود توی هوا، هستند روزهایی که آسمان انگار از سر صبح به یک غروب
ممتد خاکستریِ باز میشود. هستند روزهایی، مثل امروز من، که آخرِ شب، به وصف
مهربان دوستی ختم میشود از پنجرهی اتاقش که پسرکی آن سویش هست که به او دل داده
و چراغ روشن آن سوی پرده، دل دخترک را گرم میکند، به آواز مهربان او نرم نرمک اتاق
من هم به یک لبخند روشن میشود.
پیوست: My Love از Olafur
Arnalds:
گاهی وقتا اصن نمی دونم چی بنویسم زیر پستات...
ReplyDeleteقربونت دوست گلم :*
Deleteبعضی وقتها کامنتایی مثل عالی بود و قشنگ بود با ازین قبیل اصلا جالب نیست واسه نویسنده. هیچی نمیگم و نوشته هاتو دنبال میکنم. مرسی
ReplyDeleteممنون کیوان جان خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی :* هر وقت دوست داشتی هر کامنتی دوست داشتی بذار :)
Deleteو ممنون که نوشتههام رو دنبال میکنی :*
وارتان جان شما مسیحی هستی؟؟؟ :)
ReplyDeleteسوالهایی از این دست رو ترجیح میدم تو ایمیل یا یاهو بپرسی
Delete:) :*
email: vartanpakbaz@yahoo.com
Yahoo ID: Vartanpakbaz
نوشته هاتو دوست دارم
ReplyDeleteمرسی :):*
Delete:) واقعا گاهی دل دخترک ها به چه چیزای کوچیکی گرم می شه
ReplyDeleteدل پسرکها هم به چیزهایی مثل این گرم میشه :) حتی گاهی به چیزهای کوچیکتر
Delete