Wednesday 1 August 2012

«خمیردندان» و «زلف بر باد مده» (۱۱ مرداد ۹۱)


خمیردندان

 (۱۱ مرداد ۹۱)


پشت صندق نشسته بودم، یله شده بودم روی پیش‌خوان و از میان جعبه‌های دست‌مال‌کاغذی که روی‌ هم چیده شده بود، رقص برگ‌های سبز و نقره‌ای چند درخت سپیدار در زمینه‌ای آبی آسمان را تماشا می‌کردم. در خیال دربرگرفتن دیگری غوطه‌ور بودم و بی‌اختیار لبخند می‌زدم که صدای لطیف دخترانه‌ای مرا به خود آورد، «آقا خمیردندونِ کلوزآپ دارین؟»، در همان حال و هوا و با امتدا هم‌آن لبخند به دخترک جواب دادم که «نه، خمیردندونِ خارجی فقط سنسوداین داریم خانوم.» هم‌این‌طور که توضیح می‌دادم چرا محصولات سایر شرکت‌ها را نداریم، متوجه شدم که دخترک لبخند مرا به خودش گرفته و خیال کرده مخاطب آن احساس که احتمالاً در صورتم موج می‌زد اوست. قیمت خمیر دندان را پرسید وقتی گفتم شش هزار تومن کمکی از قیمت بالای فسقل خمیردندان شوکه شد، تردید کرد، از مغازه بیرون رفت. چند دقیقه بعد، گویا در پی آن لبخند برگشت و یک خمیردندان شش هزار تومنی خرید.

زلف بر باد مده

با شتاب از مترو خارج شدم، خودم را به ون‌ها رساندم و سوار شدم، ردیف آخر، وسط نشستم. پسرک جوانی پشت سرم سوار شد و کنارم نشست. ماشین به راه افتاد. بازویش به بازویم چسبیده بود، از گوشه‌ی چشم نگاهی به او انداختم، پوست سبزه‌ و خطوط تیز فک و برآمدگی گونه‌اش در سرخی آفتاب غروب جلوه‌ای مضاعف پیدا کرده بود. دست راستش را از پنجره بیرون برده بود و انگشت‌های کشیده و ظریفش را به دست باد سپرده بود. نگاهم از دست‌هایش بالا آمد، به شانه‌ها و بعد به گردن کشیده‌اش رسید و روی صورتش متوقف شد، چند تره از کاکلش روی پیشانی‌اش ریخته بود و باد پریشانش می‌کرد.

6 comments:

  1. پس لبخندت باید خیلی جذاب باشه که مشتری ها رو مجبور به خرید می کنه!!! آقا میشه مدل شرکت ما بشین؟:)))
    بوووس

    ReplyDelete
  2. کی؟ من؟‌ :)))) باید با مدیر برنامه‌هام صحبت کنم

    ReplyDelete
  3. :))))
    ولی واقعاً اگه شرکت داشتم، با مدیر برنامه هات می حرفیدم
    بوووس

    ReplyDelete
  4. خوبه که شرکت نداری، وگرنه با این انتخابات سر ماه اول ورشکست می‌شدی :)))))

    ReplyDelete
  5. چی بگم والا! فعلاً که فروش شما خوب بوده
    بوووس

    ReplyDelete