Monday 29 April 2013

نیمه شب بهار ۹ اردیبهشت ۹۲


نیمه شب بهار

(۹ اردیبهشت ۹۲)

لمیده‌ام روی کاناپه‌ و تنها روشنایی اتاق انعکاس مبهم تیر‌های چراغ و رد روشن گذر ماشین‌ها بر پرده‌ی سپید اتاق است. آرام به نام می‌خوانم‌ات و آی نرم ممتد آخر نام‌ات اتاق را پر می‌کند و دهانم طعم شیرین پرچم یاس‌های امین‌ادوله می‌گیرد. با صورتی که روشن است چون ماه سلانه سلانه می‌آیی سمتم، برایت جا باز می‌کنم و تو مثل مه صبح که نرم می‌خزد روی تن زمین، سبک می‌نشینی بر تنم، دست‌هایم را  چون چنارهای پیر که ستون می‌زنند بر حاشیه‌ی سبز چمن دور تنت حلقه می‌کنم. موهایت بوی خنکای نیمه شب بهار می‌دهد. چون کاسه‌ی آب که پر می‌شود از مهتاب، پر می‌شوم از تو.

Wednesday 24 April 2013

بخند عزیزکم ۴ اردیبهشت ۹۲

بخند عزیزکم

(۴ اردیبهشت ۹۲)

به آواز خنده‌ات
سقف خانه‌ام می‌شود آسمان بهار
ستون می‌زند به سقف آسمان
عطر سبز کاج
و شب
روشن می‌شود
به چل‌چراغ خوشه‌های سپید اقاقی
بخند عزیزکم، بخند

Tuesday 23 April 2013

نامه‌ای به پی ۳ اردیبهشت ۹۲


نامه‌ای به پی

(۳ اردیبهشت ۹۲)

هستند دوستانی که آوار عالم هم روی سرشان خراب شده باشد، هزار مشکل هم داشته باشند، کنارت می‌مانند، توفیر نمی‌کند چه‌قدر غم‌داری، چه‌قدر دل‌گیری و از سر این‌ها چه‌قدر زبانت تلخ شده، کنارت می‌مانند و وقتی داری خودت را توی لیوان چای غرق می‌کنی، دست دراز می‌کنند و مهربان، آدم را از شب بی‌رون می‌کشند، پنجره را به روی نسیم باز می‌کنند و می‌نشینند کنارت، گاهی با یک تشر دوستانه، گاهی با یک لبخند بزرگ و گاهی با آغوشی که گرم است، مهربان است، آرام است، آدم را در بر می‌گیرند و تو، با یک آه ممتد، یا اشک یا شاید لبخند رها می‌شوی روی شانه‌شان. بعد وقتی سبک شدی، آرام شدی، کمک‌ات می‌کنند که راه باز کنی سوی فردا.
چرا دارم این‌ها را می‌نویسم؟ چون دلم برای‌اش، برای این دوست، برای این رفیق تنگ شده. آدم‌هایی مثل او آن‌قدر حضورشان گرم است و مهربان مثل آفتاب، که آدم حتی نمی‌تواند فکر کند یک روز نباشند، بعد چند روز که سرشان شلوغ می‌شود و کار زیاد دارند و کم‌تر می‌بینیشان یک‌هو یک خلاء بزرگ‌توی زندگی‌ات احساس می‌کنی، خلاءای که حتی اول نمی‌فهمی از کجا است.
جور دیگری نمی‌شود این نامه را تمام کرد:
عزیزم، خیلی دوستت دارم و کلی دلم برایت تنگ شده.

والس آرامِ مهربان ۲ اردیبهشت ۹۲


والس آرامِ مهربان

(۲ اردیبهشت ۹۲)

در روشنی چراغ‌ها، شهاب‌ها
در چرخش دوّار اتاق
گونه‌ات سبک نشسته روی شانه‌ام
شکفته‌ای به گرمی آفتاب
میان بازوان من
و رویای شیرینِ مشترک
والس آرام مهربان
سپید
شناور است توی اتاق

Monday 22 April 2013

بادبادک‌ها ۲ اردیبهشت ۹۲


بادبادک‌ها

(۲ اردیبهشت ۹۲)

حوالی هفت عصر، شاگردم نیم ساعتی دیر کرده است، چای به دست، توی آش‌پزخانه، نزدیک در بالکن نشسته‌ام روی چهارپایه‌ای کوتاه و تکیه داده‌ام به دیوار کنار گاز، کتری کوچک، خواب‌آلود، بخار را از لای لب‌هایش فوت می‌کند بیرون و پدر و مادرم کمی آن‌ورتر، یکی کنار در و دیگری کنار سینک ایستاده‌اند و گپ می‌زنند و من، زیر لب، ملودی آهنگی دور را زمزمه می‌کنم. گرمی شیرین چای از میان دیواره‌های چینی‌ ماگ، می‌نشیند روی پوستم، چشم می‌گردانم توی آش‌پزخانه، نقاشی‌ای با قاب سبز، یادگار مهدکودک، تصویری از مادرم با گیس‌های بافته مانند جودی ابوت و پیراهن نارنجی و لپ‌هایی که گل انداخته، چند گل‌دان شمع‌دانی روی کابینت، پای پنجره که یکی‌شان گل داده است و گل‌های صورتی‌اش چون گیس زنی مست، پخش است توی هوا و ساعتی که آرام، بی‌سبب برای خودش تیک تاک می‌کند. نگاه‌ام می‌رود سوی پنجره، توی زمین‌خاکی رو به رو، چند بچه روی تکیه‌ای از زمین که فرش شده با علف‌های سبز بهاره دارند بازی می‌کنند، بادی از جنوب می‌وزد، می‌ایستند، نگاه می‌کنند، بعد دست‌هایشان را باز می‌کنند و شروع می‌کنند به دویدن در خلاف جهت باد، بعد چون بادبادک‌های رنگی، از زمین بلند می‌شوند و می‌روند سوی آسمان.


پیوست: یک روز پاییزی (Un dia de noviembre) از لئو بروئر با اجرای لی‌لی افشار:

Thursday 18 April 2013

بر پیراهن سیاه شب ۲۷ فروردین ۹۲

بر پیراهن سیاه شب

(۲۷ فروردین ۹۲)

بر پیراهن سیاه شب
بغض خاموش را
رها می‌کنم
و تو
چون آسمان آبی
چون تکه‌ای ابر
از کنار من می‌گذری
بغض خاموش را
رها می‌کنم
بر پیراهن سیاه شب


پیوست: High Hopes از Pink Floyd:


Wednesday 17 April 2013

اعجاز ۲۶ فروردین ۹۲


اعجاز

(۲۶ فروردین ۹۲)

از لب‌هایت
غنچه‌ی آفتاب را می‌چینم
هدیه می‌کنم به آسمان
و این می‌شود یک شعر ناتمام
چون شاعر هم
حیران می‌شود
 از پسِ اعجاز

Monday 15 April 2013

رنگ‌های من به روایت یک دوست ۲۶ فروردین ۹۲


رنگ‌های من به روایت یک دوست

(۲۶ فروردین ۹۲)

از خانه که می‌آیم بیرون، ابری که نشسته بر زمین، مرا تنگ بغل می‌کند و وقتی ماشین از روی پل می‌گذرد، چنارها با چشم‌های سبزشان که هنوز پر است از خواب صبح، سری به سلام برای من تکان می‌دهند. پیاده می‌شوم، دوباره سوار، و اتوبس هن‌هن کنان راه می‌افتد توی سراشیبی، جاده را آواز Philippe Jarpussky و انحنای سبز شمشادها و تک و توک دانه‌ی باران حاشور می‌زند.
از سالن تربیت بدنی که می‌زنم بیرون، دارد مثل دم اسب باران می‌بارد، خیسِ آب می‌‌رسم به دانش‌کده. دوست مهربانی که محجبه دختری است که همیشه نماز را سر وقت می‌خواند عیدی‌ام را از کوله‌پشتی‌اش که مثل همیشه پر است از کاغذ و کتاب در می‌آورد و می‌بندد دور دستم، دست‌بندی نخی که شوخ و شنگ است و مهربان، دست‌بندی که خودش بافته، بعد توضیح می‌دهد با این‌که نخ سرخ‌آبی کم داشته، دیده دست‌بند من بدون این رنگ نمی‌شود و اضافه می‌کند رنگ‌های تو است، سرخ‌آبی، سفید، آبی و زردِ درخشان، گل از گلم می‌شکفد.


پیوست: قطعه‌ای از ویوالدی با اجرای Philippe Jarpussky:

Sunday 14 April 2013

حوالی ۷ عصر ۲۵ فروردین ۹۲

حوالی ۷ عصر

(۲۵ فروردین ۹۲)

این روزها حوالی ۷ عصر، شاگردم رفته است، دوش گرفته‌ام و ترگل و ورگل با موهایی که هنوز کمکی نم دارد برای خودم توی یکی از دو ماگ رنگی‌ام چای می‌ریزم و بی‌آن‌که چراغ را روشن کنم، می‌آیم می‌نشینم پشت میز کارم توی اتاق، کنار پنجره که چهار طاق باز است و بعد هم‌این‌طور که نم‌نمک چای می‌خورم مشغول یک کاری می‌شوم، توفیر نمی‌کند چه کاری، ترجمه باشد یا نوشتن و یا پاسخ دادن به نامه‌ی یک دوست، اواسط‌اش سر بلند می‌کنم و خیره می‌شوم به چشم‌انداز پیش رو، به خانه‌ای با طاق‌های قوسی که سقف‌اش ریخته‌اس، به بیشه‌ای که کال درخت‌هایش موج خورد در باد، یا چراغ‌هایی که یکی یکی روشن می‌شوند آن دورها، بعد نگاهم می‌آید بالاتر و ثابت می‌شود روی کوه که با خطوط شاد سر کشیده سوی آسمان، کمی که صبر می‌کنم چشم‌انداز نرم نرمک توی ترکیبی از آبی و سبز روشن حل می‌شود، بعد نسبت آبی توی این حجم بزرگ زیاد می‌شود و این موج رنگ، نرم سر ریز می‌کند توی اتاق.

پیوست: Domine Deus, Agnus Dei زا ویوادلی با اجرای Carolyn Watkinson:

باد صبا ۲۴ فروردین ۹۲


باد صبا

(۲۴ فروردین ۹۲)

بر حاشیه‌ی روشن روز
در حس خوشی گم در باد
در تمنای وجود
می‌درخشد امید
می‌ترواد لبخند
لیک میان من و تو
پرده‌ی خاموشِ سکوت
بسیار است

بر حاشیه‌ی روشن روز
در حس خوشی گم در باد
در تمنای بهار
برق بوسه
می‌پرد از کاکل ماه
بر سر تاج اقاقی
از برای من و تو
پیک لبخند
شده است باد صبا

دل قوی دار
صبح نزدیک است


پیوست: Jesse از Joan Baez:

Saturday 13 April 2013

من و بارون ۲۴ فروردین ۹۲


من و بارون

(۲۴ فروردین ۹۲)

از در که می‌زنم بیرون، دانه‌های باران معلق‌اند میان زمین و هوا، مردد میان آمدن و نیامدن، با چشم‌های روشن از امید، یک لبخند تحویل آسمان می‌دهم و آسمان خود را می‌سپارد به زمین و من درخت می‌شوم در میانه‌ی راه و دانه‌های ریز باران بهار، چون پرنده‌های خوش‌خوان سبک می‌نشینند بر تنم.


پیوست: Can’t Help Lovin’ that Man از Clifford Brown:

Friday 12 April 2013

یک روز تعطیل ۲۳ فروردین ۹۲


یک روز تعطیل

(۲۳ فروردین ۹۲)

از حجم کار مفید دیروز چنان راضی‌‌ام که امروز را تعطیل رسمی اعلام می‌کنم و می‌افتم به جان اتاق و شروع می‌کنم به سابیدن، خوبی این کار این است که ذهنم را رها می‌کنم تا ازاین موضوع به دیگری بپرد، خوش‌خوشک با این گپ بزند و با دیگری، جدّی بنیشیند سر بحث و جدل؛ صدای تار می‌پیچد توی اتاق، از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم و طره‌ی پریشان ابر را می‌بینم که پخش شده توی باد و باغی آن‌ورترک که شکفته به برگ‌های سبز و شکوفه‌های خوش و کودکان شاد در زمین خاکی که جهان‌شان خلاصه شده در یک توپ پلاستیکی بنفش. چشم‌هایم که سیر شد، می‌روم سراغ کتاب‌خانه با کتاب‌ها و خرده‌ریزهایش، تخم‌مرغ‌های کوچک شیشه‌ای، انارهای تزئینی که از گلدان چیده‌ام و خشک کرده‌ام، دو پر زاغ که یک‌شان توی نور از میان سیاهی طیفی سبز و آبی بر حاشیه‌اش می‌درخشد. شیشه‌ها و کف اتاق را هم می‌سابم تا برق بی‌افتد. وقتی اتاق بوی تمیزی گرفت می‌روم دوش می‌گیرم و بعد ولو می‌شوم روی تخت و جلد اول «ارباب حلقه‌ها» ، «یاران حلقه» را دست می‌گیرم و شروع می‌کنم به خواندن تا چشم‌هایم گرم شود و می‌گذارم خواب مرا با خود ببرد.
از خواب که بیدار می‌شوم، می‌روم توی آش‌پزخانه و لیوان بزرگ آب‌جو‌خوری‌ام را که بابا بهش می‌گوید گاودوش را پر می‌کنم از بستنی شکلاتی و می‌آیم پای کامپیوتر و برای خودم بی‌خیال توی اینترنت می‌چرخم. پست جدید سم توماس، راجع به رژه‌ی سرفرازی در مومبای را می‌خوانم، به نامه‌ی دوستی جواب می‌دهم که برایم از نمی‌دانم کدام یک از هزار و یک خدا هند آرزوی کامیابی کرده و بعد هم دست به کار نوشتن می‌شوم. اواسط پاراگراف اول شاید حول و حوش «کودکان شاد در زمین خاکی»‌، خنکای بهار می‌خزد توی اتاق و دست‌های من که همیشه‌ی خدا سرد است، سردتر می‌شود و بلند می‌شوم می‌روم، توی ماگ تازه‌‌ای که هدیه گرفته‌ام و رنگ و وارنگ است و دوست‌اش دارم، چای درست می‌کنم، بعد می‌آیم دوباره می‌نشینم سر میز، انگشت‌هایم را حلقه می‌کنم دور لیوان و خیره می‌شوم به رقص بخار که گم می‌شود در انعکاس آبی شب.


پیوست: آلبوم افشارستان، مجموعه‌ای شیرین از موسیقی تلفیقی.

Thursday 11 April 2013

لبخند ۲۲ فروردین ۹۲


لبخند

(۲۲ فروردین ۹۲)

از بیرون، نان به دست می‌آیم خانه، کمکی خسته‌ام، کمکی دل‌تنگ، یک روز پر کار را پشت سر گذاشته‌ام و ذهنم آشفته است از تکرار مکرر چند سوال، نان را روی تخته خرد می‌کنم و می‌گذارم توی کیسه که خشک نشود، بعد مثل تمام وقت‌هایی که این‌طور خسته‌ام، پناه می‌برم به پنجره، خم می‌شوم بیرون، یک دست‌‌ام را تکیه می‌دهم به هره‌ و دست دیگرم را پایه‌ی سرم می‌کنم و نگاهم را رها می‌کنم توی هوا و چشم‌هایم شروع می‌کند به جست و خیز میان کوه و ابر و ساختمان نیمه‌کاره و کاکل کاج، بعد احساس می‌کنم کسی دارد نگاهم می‌کند چشم می‌گردانم، پسرکی ۵-۶ ساله با پیراهن سرخ و شلوار ورزشی توی کوچه، بازی را رها کرده و دارد مرا نگاه می‌کند، به او نگاه می‌کنم، لبخند می‌زند، صورتم به لبخندی گشوده می‌شود و او می‌رود پی بازی‌اش.


پیوست: «در انتظار باران» از آلبوم «شهر خاموش» کیهان کلهر.

Wednesday 10 April 2013

گیل استل ۲۱ فروردین ۹۲

گیل استل

(۲۱ فروردین ۹۲)

مرا بخوانی اگر
بهار می‌شکفد
به ضرب چهار

تو می‌شوی شعر تازه‌ام
در گلوی باد
من می‌شوم
انعکاس ماه
در دهان چاه

بخوان مرا عزیزکم
بخوان صبح صادق‌ام
با اولین ستاره می‌آیم
به پیشواز تو



پیوست: Le Dernier Vol از برادران جبران:

پیوست ۲: گیل استل Gil-Estel، یعنی «ستاره‌ی امید» به زبان سینداری که هم‌آن زهره است.


شب منم، تو ماه من ۲۰ فروردین ۹۲


شب منم، تو ماه من

(۲۰ فروردین ۹۲)

شب
شکوفه می‌زند
بر شاخه‌ی روز
به هزار اخگر تابان
به هزار قطره‌ی باران
به آواز خنده‌ات
خنده‌ی نور

شب
جوانه می‌زند
از تخمه‌ی باران
بر سر زلف حیات
در آب‌تنیِ خوش
در چاله‌ی آب

من
لب به لب از نور
خوش خوشک
زیر لب
نام تو را می‌خوانم


پیوست: Lo que más از Shakira:

Saturday 6 April 2013

دود سفید ۱۷ فروردین ۹۲


دود سفید

(۱۷ فروردین ۹۲)

نشسته‌ام توی اتاق، پای کامپیوتر و دارم کار می‌کنم، جمله‌ی آخر را که تایپ می‌کنم، توی یک مکث بلند، به گوشی‌ام نگاه می‌کنم که مثل سنگ، بی‌صدا، افتاده روی میز؛ آواز دل‌تنگ موسیقی اتاق را پر می‌کند، سر بلند می‌کنم، می‌بینم چند دانه‌ی لطیف باران پخش شده روی شیشه، از پنجره چشم می‌گردانم بیرون، شهر و کوه توی یک رخوت آرام، توی مه گم شده‌اند، نگاهم می‌آید نزدیک‌تر، کنار بیشه‌ی سبز، روی سقف یک کارگاه، دودکش سفالیِ پیر، مثل بابا، وقتی می‌رود توی فکر و چشم‌هایش گم می‌شود توی غبار و دود سیگار را آرام از لای لب‌هایش می‌دهد بیرون، مهربان، با طمانینه، دود را فوت می‌کند بیرون.


پیوست: یک روز پاییزی (Un dia de noviembre) از لئو بروئر، با اجرای لیلی افشار:

شور زندگی ۱۶ فروردین ۹۲


شور زندگی

(۱۶ فروردین ۹۲)

آن‌قدر دی‌شب از هیجان سبک خوابیده‌ام که وقتی عصر می‌رسم خانه، خودم را می‌رسانم به تخت و ولو می‌شوم و تیز خوابم می‌برد. بیدار که می‌شوم، همه چیز سر جای خودش است، رنگ‌ها شادند، هوا خوش است، ولی چیزکی کم است، چیزی که نه موسیقی، نه رنگ و نه هیچ چیز دیگر جایش را پر نمی‌کند.
برای آن‌که وقت بگذرد، از اتاق داد می‌زنم که «شام با من»، مادرکم هم که بگو سر سوزنی بودن توی آش‌پزخانه را دوس ندارد خوش‌خوشان‌اش می‌شود. اول دستی به سر و گوش اتاق‌ام می‌کشم و می‌روم سراغ پختن شام. تیز پیاز و سیر را خورد می‌کنم و می‌روند سرِ گاز و آب جوش می‌آورم برای آب‌کش ماکارونی، بعد آن وسط‌ها که سیر و پیاز دست به دست هم داده‌اند و دارند توی تابه بالاپایین می‌پرند، توی طرح سبز و طلایی شادشان، خنده‌های خوش‌ات، حرکت شیرین دست‌هایت توی هوا و هزار چیز دیگر می‌آید جلوی چشم‌ام و قند توی دلم آب می‌شود و گل از گل‌ام می‌شکفد.
دارم به غذا ادویه می‌زنم که دوستی زنگ می‌زند که خبر بگیرد از امروز، می‌خواهم بگویم «بی‌خبر، ما در تابه عکس رخ یار دیده‌ایم»، که می‌بینم کم مانده غذا بسوزد و می‌گویم «بعداً برات تعریف می‌کنم» و قطع می‌کنم.


پیوست۱: آن‌قدر توی فکر بودم که یادم رفت به غذا نمک زده‌ام یا نه، آخر هم بی‌نمک رفت سر سفره خوش‌بختانه ته‌دیگ سیب‌زمینی‌اش آن‌قدر خوب شده بود که کسی چیزی نگفت.
پیوست۲: You Must Love Me از Madonna:

Wednesday 3 April 2013

در طره‌ی نور ۱۳ فروردین ۹۲


در طره‌ی نور

(۱۳ فروردین ۹۲)

هواپیمای کاغذی
چون کبوتری سپید
می‌نشیند بر هرّه‌ی بام

از پشت حجاب اشک
زمین می‌رود جای آسمان
و هزار ستاره‌ی تابان
می‌چکد بر خاک

ابر، شناور می‌شود
در کاسه‌ی آب
و تو
چون گلی سرخ
می‌نشینی بر کاکل ابر

شب می‌شکند
و باد
احساس مرا می‌بافد
در طرّه‌ی صبح



پیوست: «به تماشای آب‌های سپید» اثر حسین علی‌زاده و ژیوان گاسپاریان. (دانلود نکنید لطفاً، بخرید).

Tuesday 2 April 2013

شعر نا تمام من و خوابِ ماه ۱۲ فروردین ۹۲

شعر نا تمام من و خوابِ ماه

(۱۲ فروردین ۹۲)

تمام روز
لِنگ روی لِنگ
ذهن مست من
لم داده توی آفتاب

در میان قیل و قال کار
جوانه‌‌های بتن
سر می‌کشند از خاک

خط خنده
چین می‌اندازد
بر چهر تنور

و ماهِ گاز خورده
نشسته بر دامن ابر
خواب تو را می‌بیند

صبح فردا
شعر ناتمام من
به نام تو
تمام می‌شود


پیوست: اشلونک از الهام المدفعي:

Monday 1 April 2013

مِن قلبی سلامٌ لِحُب ۱۱ فروردین ۹۲


مِن قلبی سلامٌ لِحُب

(۱۱ فروردین ۹۲)

بهار
با یک بغل شعر
از کنار من می‌گذرد

پنجره
باغ را
خوشی‌های ساده را
چُرت‌های پاره را
خنده را
قاب گرفته است

ارغوان شکفته است
آن سوی حصار
چنار
طاق زده است
بر سر راه نگار

نشسته بر بال نسیم
پیچیده در سبز چمن
طرح سمبل
بوی خاک
چشم من
راه می‌جوید
سوی تو


پیوست۱: نمی‌دانم چرا عنوان از اول عربی آمد توی ذهنم، خواستم عوضش کنم و بگذارم «سلام دل»، دیدم حسم را نمی‌رساند. ترجمه‌اش هم می‌شود چیزی توی این مایه‌ها «از صمیم دل سلام به مهر».
پیوست ۲: Yanarim از Funda Arar: