پروانهی سفید
(۷ شهریور ۹۱)
سه صبح، نیمه عریان تکیه دادهام به چهار چوب پنجره،
در عشوهگری رقابتی است میان زمین و آسمان، هزار اخگر فروزان بر سقفِ آسمان است و
هزار مروارید بر فرش زمین.
شش صبح، آمیزش صورتی و کبود است در آسمانِ شبقگون،
چراغهای راه، آسفالت را گله به گله روشن کرده. جیرجیرکی در بین بوتهها میخواند.
هشت صبح، بازار خلوت است، درِ کناری مغازه را بازه
کردهام، رفتهام بیرون، ولو شدهام توی آفتابِ خنک سر صبح. باغچهی کوچکی جلوی
مغازه است، که دو نهال کاج و اگر اشتباه نکنم، یک نهال پرتقال زینتی در آن کاشتهاند،
از هر کنج و کنار کاکل سبز چمن، آشفته و خندان از خاک بیرون جسته و آن سو ترک،
تویِ حیاط همسایه، برگهای سبز و نقرهای سپیدارها در تپشاند، سبز، نقرهای،
سبز.
یک و نیم بعد از ظهر، از مغازه زدهام بیرون، میروم
سمت ایستگاه اتوبوس، که از ناکجا پروانهای سفید، نه از آن پروانههای کوچک
شهری، از آن پروانهها که توی مستندها و موزهها هست، اندازهی یک کف دست با
دنبالههای کشیدهی سیاه در انتهای بالهایش، فرشتهای کوچک، نرم و آرام از پیش
چشمم میپرد، از بالای دیواری رد میشود و از دید پنهان.
پیوست: اگر موسیقی کلاسیک دوست دارید، این قطعه را
با اجرای مایسکی گیر بیاورید، وصف حال امشب من است، Debussy--
Suite Bergamasque 'Clair De Lune' -- Andante Très Expressif
No comments:
Post a Comment