Monday 13 August 2012

دیدار (۲۲ مرداد ۹۱)


دیدار

(۲۲ مرداد ۹۱)


روی نیمکت آهنی پارک نشسته‌ایم، کنارم است، لالایی آرام فواره‌ها و پرتوهای سرخ غروب فضا را پر کرده است، تره‌ی پریشان بید مجنون در باد موج می‌خورد، کنار من نشسته است. در سکوت حرکت مژه‌های بلند طلایش را در حال خواندن نوشته‌هایم نگاه می‌کنم، صورتش آرام است با تمام شدن هر نوشته کمی مکث می‌کند، در سکوت اندکی فکر. تمام که می‌شود، سرش را بلند می‌کند، به صورتم نگاه نمی‌کند، در فکر است، کمکی تردید شاید. به من نگاه می‌کند، با چشم‌های آبی درشتش، از پشت عینک با مهربانی به من نگاه می‌کند، به چشم‌هایم نگاه می‌کند به پشت تمام نقاب‌ها و حفاظهایم و با صدایی مهربان، صدایی گرمی، با سایه‌ی یک لبخند، چرایی مقطع می‌پرسد و پیله‌ام می‌شکافد.
در بازگشت، به عادتی عاریتی از یک دوست، دستم از پنجره ماشین بیرون است و باد دستم را نوازش می‌کند، به پشتی صندلی تکیه داده‌ام و بازی دست‌های دراز شده‌ی چنارها با ستارگان را تماشا می‌کنم و تاج مجعد نارون‌ها و رقص برگ‌های سپیدارها را در باد، سبک شده‌ام، ناتمامی را تمام کرده‌ام و چیزکی گرم و آرام درونم رشد می‌کند، آرامش.

پیوست: این پسرک مو طلاییِ چشم آبی، هم‌کلاسی دانش‌گاهی است، که نزدیک‌ترین دوستم بود و بعد از دیدار امشب فکر کنم هنوز هم هست، هم‌آن است که بی‌آن‌که بدانم، بی‌آن‌که بداند با او نرد عشق باختم و نزدیک بود امشب به او بگویم گی هستم.

2 comments: