Thursday 31 January 2013

سمفونی شبانه ۱۲ بهمن ۹۱


سمفونی شبانه

(۱۲ بهمن ۹۱)

با صدایی شبیه انفجار، از خواب می‌پرم، نیم‌خیز می‌شوم توی تخت، با بانگ دوم، تو هم بیدار می‌شوی، متحیر نگاهم می‌کنی، «چی بود؟»، «نمی‌دونم». از تخت می‌آیم پایین، زمین سرد است، پنجه‌هایم نخوآگاه جمع می‌شود. باز هم‌آن صدا، از بیرون است. می‌روم سمت پنجره و مردد پرده‌ی تور را که به پرتوی سرخ پروژکتورهای محوطه روشن است، کنار می‌زنم. دانه‌های باران، که هرکدام درشت است قد یک گردو، می‌خورد به شیشه و پخش می‌شود، مثل این است که خانه کنار ساحل بوده و مد شده و موج جنون‌زده، کعنهو طبالی مست از موسیقی، در اوج آهنگ، دارد دیوارها را می‌کوبد، و چیزی نمانده که ساختمان مرتعش، این پوسته‌ی نازک، از هم بشکافد. محو تماشای این سمفونی عظیم‌ام، چیزی میان خلق و تباه، زایش و مرگ، که صدای نفس‌هایت را که پر است از حسی میان شگفتی و ترس می‌شنوم، بر‌می‌گردم، پتو را پیچیده‌ای دور بالاتنه‌ی عریانت و آمده‌ای نزدیک و یکی، دو قدم عقب‌تر از من ایستاده‌ای، نور سرخ پرژکتور‌ها پخش شده بر سفیدی صورت‌هایمان، سر بر می‌گردانم سوی شیشه. چند لحظه بعد، احساس می‌کنم بازویت مماس شده با بازویم و انگشت‌های گرمت حلقه شده دور دست سردِ من، با شصت پشت دستت را نوازش می‌کنم.


پیوست: خاطره‌ی دوست عزیزی به روایت من.

لحظه‌های آرامِ شب ۱۱ بهمن ۹۱

لحظه‌های آرامِ شب

(۱۱ بهمن ۹۱)

نشسته‌ام توی بالکن، بخار چای، سبک ، رقص کنان، می‌رود بالا، پود می‌شود بر روشنی شب، بر ستارگان. سگی آن‌ورترک بچه‌هایش را می‌خواند.
زیر دوش آبِ گرم، دست می‌کشم روی آینه‌ي بخار گرفته، دو چشم آشنا، مرا باز می‌شناسد، لبخند می‌زند.
ماه افتاده است توی چاله‌ی آب، توی ردّ باران و با نغمه خوانی شب، مهربان موج می‌زند و من را نگاه می‌کند.
لحظه‌های آرامِ شب‌اند این‌ها.

پیوست: Naci en Alamo از Yasmin Levy (لینک اول برای دانلود MP3 و لینک دوم ترجمه‌ی شعر):


Tuesday 29 January 2013

جنگل شاداب ۱۰ بهمن ۹۱


جنگل شاداب

(۱۰ بهمن ۹۱)

کوچه، شاد می‌بارد به هزار نغمه، به هزار آواز، طعم سرخ چای ترش نشسته روی زبانم و ذهنم رها میان امروز و دیروز می‌چرخد، خنده‌ها، اشک‌ها، امیدها، دل بستن‌ها، بریدن‌ها، این جنگل شاداب، با بوی پوسیدن، عطر رویش، با هزار درخت تناور، هزار نهال بازی‌گوش، پرندگان نغمه‌خوان، مرغکان طلایی، قد راست می‌کند پیش چشمم. جنگلی با هزار شاه‌راه و کوره راه محو، با هزار هزار قله، با کرور کرور آب‌شار سحرانگیز و آب‌گیر‌هایی پر از ماهیان خیال. ذهنم میان این‌ها، میان آن‌چه بوده و آن‌چه خواهد شد، که گم است میان موج نقره‌فام زمان، می‌رود و می‌آید. پیش می‌روم سوی فردا.

Monday 28 January 2013

آبیِ بزرگ ۸ بهمن ۹۱


آبیِ بزرگ

(۸ بهمن ۹۱)

نسیمی خنک که بوی باران می‌دهد، بوی کاج و کرور کرور ستاره که افتاده‌اند روی خاک، از درز پنجره می‌آید تو و مثل ابریشم آبی، یا شاید ململ خیال می‌پیچد دور تنم و من را از زندگی، از هزار خنده‌ی شاد و کرور کرور لبخند پر می‌کند. در سکوت سیال شب که شبیه دراز کشیدن روی آب استخر است وقتی جز زمزمه‌ی موج توی گوشت نیست، سبک، رها می‌شوم توی این آبی بزرگ.

Saturday 26 January 2013

چراغِ مطلعه ۵ بهمن ۹۱


چراغِ مطلعه

(۵ بهمن ۹۱)

توی حال کنار میز ناهار خوری، توی نور گنگِ زردِ چراغِ مطالعه ایستاده‌ام، انگشت‌های مادرم بالای دکمه‌های لپ‌تاپ پرواز می‌کند. هر چند دقیقه یک بار، از بالای عینک نگاهی به من می‌اندازد، لبخند می‌زند. نور چراغ، گلدان وسط میز را روشن کرده، روشنی‌ای گرم روی برگ‌های سبز گیاه و انحنای شیشه و ریشه‌های معلق در آب. مادرکم را نگاه می‌کنم، با تره‌های نقره‌ای موهایش و چشم‌هایی که خطوط را دنبال می‌کند و لبخند مهربانش. می‌روم سمتش، در سکوت از پشت بغلش می‌کنم. زیر لب، مهربان می‌گوید «خوبی؟»، جواب می‌دهم «اهوم» و سبک گردنش را می‌بوسم.

پیوست: هیچ وقت دو پست با این فاصله‌ی کم نگذاشته بودم ولی امشب ذهنم پر از تصویر است.

باران ۵ بهمن ۹۱

باران

(۵ بهمن ۹۱)

مثل سرودی از دور، استغاثه‌ای آرام، یا ضربه‌های انگشت نمناک آسمان بر شیشه، یا رقص بی‌بدیل نور در قطرات آب، در میان تپش‌های تلخ خیال، هزار آرزوی گم شده، هزار سلام بی‌پاسخ، هزار آینه‌ی شکسته را باز می‌یابم. در سکوت شب، با دهانی تلخ، نگاهی گنگ، نفس‌های سبک، میان بوی خاک خیس خورده، رد سرخ خیال را از لب‌هایم پاک می‌کنم. کاج جوان دست می‌اندازد دور شانه‌ام، می‌گوید، «این نیز بگذرد».


پیوست: Erbarme Dich از پاسیون سنت ماتئوی باخ
لینک Youtube:
لینک برای دانلود MP3:

Tuesday 22 January 2013

نرگس ۳ بهمن ۹۱


نرگس

(۳ بهمن ۹۱)

من
تو
و بی‌کران پنجره‌ی گشوده
به آبی آسمان
به فردا
و لبخندی که بوی نرگس می‌دهد
یک لحظه
عالم خلاصه می‌شود در این‌ها

در فاصله‌ی تنهامان ۲ بهمن ۹۱


در فاصله‌ی تنهامان

 (۲ بهمن ۹۱)

پرده‌های تور بالکن معلق‌اند در نسیم گرم اوایل تابستان، تکان‌های عاصی تنم بر تنت آرام گرفته، صورت‌ات خیس باران، خیس عرق، گشوده به یک لبخندِ مبهم، سبک نشسته روی بالش.کنارت، با کمکی فاصله به پشت دراز می‌کشم، حُرم نفس‌هایم لب‌هایم را خشک کرده، خیره شده‌ام به چرخش پره‌های پنکه‌ی سقفی و دانه‌های درشت عرق که کم‌کم روی پوستمان خشک می‌شود. نفسم که جا می‌آید، دست می‌برم سمت میز کنار تخت، از کنار ساعتم که برای خودش بی‌معنا تیک‌تاک می‌کند و لیوان خالی و زیرسیگاری نیمه‌پر، پاکت سیگار و فندک را برمی‌دارم، دو سیگار روشن می‌کنم، یکی از سیگارها را دراز می‌کنم سمتت، پاکت و فندک را سر جایشان می‌گذارم و زیر سیگاری را روی ملافه‌ی در هم گوریده. دود سیگارها در فاصله‌ی تنهامان با هم‌می‌آمیزد و می‌رود بالا تا می‌رسد به پنکه و محو می‌شود.

پیوست: تصویر ذهنی من است و حاصل گفت‌ و گو با دوستی سرِ کیفِ سیگار بعدِ عشق بازی.
پیوست ۲: If You Go Away ترانه‌ای زیبا با اجراهای بسیار (اجرای سیناترا را می‌گذارم ولی اجرا پیاف و خولیو هم بسیار زیباست):

Wednesday 16 January 2013

مرثیه ۲۷ دی ۹۱


مرثیه

 (۲۷ دی ۹۱)

مرثیه‌ای برای انتزاعات ذهن من
فروپاشی خرد
در هم شکستن رویا

در رثای این‌ها
آیا یکی آه بسنده‌ است؟

Monday 14 January 2013

مهتاب ۲۴ دی ۹۱


مهتاب

 (۲۴ دی ۹۱)

نیمه‌شب
در سکوت ثانیه‌ها
و زمزمه‌ای زیر لب
خود را
و تو را
و مهتاب را
پشت ابر
میان بازوان شب
باز می‌یابم

بوی نان می آید
صبح خواهد شد
و باد تو را خواهد برد

Saturday 12 January 2013

عاشقانه‌ای برای هیچ‌کس ۲۳ دی ۹۱

عاشقانه‌ای برای هیچ‌کس

 (۲۳ دی ۹۱)

تو را
چون گلی سرخ
خاطره‌ای دور
یا ردی از آفتاب
یا نسیمی خنک از سوی شمال
سنجاق می‌کنم به سینه‌ام

تو را
چون پوره‌های برف
 خیالی موهوم
رد شور اشک
یا رقص بی‌دلیل غبار
از پیش چشم پاک می‌کنم

...

Friday 11 January 2013

آبی ۲۲ دی ۹۱


آبی

 (۲۲ دی ۹۱)

هنوز آفتاب نزده که بیدار می‌شوم، انگار دستی مثل نشستن اولین قطره روی خاک نشسته روی صورتم. اتاق شناور است در تاریکی‌ای مردد میان ماندن و رفتن، تاریکی‌ای که دیگر تاریکی شب نیست، روشنی اول صبح هم. می‌روم سمت پنجره، تکیه می‌دهم به قاب، از میان درز چهارچوب فلزی، هوای تازه که بوی برف می‌دهد، سفید و شاداب می‌آید داخل و مثل ملودی‌ای آشنا، ترانه‌ای شاید با سرخی لب‌هایم می‌آمیزد. بی‌اختیار دست مبرم سمت موهایم، با حرکتی نوازش‌گر دستی به کاکلم می‌کشم و هم‌این‌طور که آمیزش عاشقانه‌ی آبی کوه و سفیدی مبهم ابر و مه‌ را نگاه می‌کنم، سر انگشت‌های سردم از میان موهای خرمایی‌ام می‌خزند عقب‌تر، روی انحنای گرم گردنم.
هوا که روشن‌تر می‌شود برمی‌گردم به رخت‌خواب، پتو را تا چانه‌ام می‌کشم بالا و آن‌قدر روشن شدن آبیِ معلقِ اتاق را نگاه می‌کنم تا دوباره خوابم می‌برد.


پیوست: مرا ببوس Besame Mucho با صدای سزاریا اِوُرا:

Monday 7 January 2013

ستاره‌ی امید ۱۸ دی ۹۱


ستاره‌ی امید

 (۱۸ دی ۹۱)

می‌توان خلاصه شده در فشار یک دست
یک سلام دوستانه
یک لبخند

می‌توان گلی سرخ بود
در یک روز خاکستری
در سایه‌ی ابر

می‌توان چاهی بود میان بیابان
مامنی
برای پاک‌باخته‌گان

می‌توان در امتداد انحنای دست
در پیچش زمستان
شکوفه زد به یاد بهار



پیوست۱: عنوان اصلی پست، گیل استل بود.
پیوست ۲: اِیر باخ در سل

Sunday 6 January 2013

فردا ۱۷ دی ۹۱


فردا

 (۱۷ دی ۹۱)

انحنای خیال و موسیقی معلق است در اتاق، از دوشی که گرفته‌ام تنم هنوز نم دارد، ژاکتِ طوسیِ سبکی انداخته‌ام روی دوشم و سبک بال، منِ امروز و دیروز را مرور می‌کنم، هرآن‌چه در من و بیرون از من جریان داشته، تمام نگاه‌هایِ گنگِ زیبا، لرزش‌ها، ترس‌ها، امیدها، آن‌چه از دست داده‌ام، آن‌چه یافته‌ام، شکفتن‌ها و گریزها، هزارشعبده‌ی زندگی و بسیار تصویرهای غریب که قطار می‌شوند پشت سر هم و از پیش چشمم می‌گذرند، تصویر انفجار بهار در من، تصویر نیم‌کتی سیمانی زیر پل حافظ، تصویر تماس گرم یک دست در پس زمینه‌ی سرخ غروب و تصویر تابستان عنان‌گسیخته، تصویر آن کافه‌ی خوب که بوی سندل می‌دهد، تصویر رقص تنهای من در سکوت اتاق یا انعکاس سلام شیرین یک دوست از آن سر دنیا و مهربانی‌‌هایی که جاری می‌شود توی هوا، لبخند مهربان این یکی، خنده‌ی سرخوش آن دیگری، طعم شیرین زندگی.
در سکون اتاق به منِ امروز نگاه می‌کنم، لبخندی می‌زنم و دست دراز می‌کنم سوی فردا.

پیوست: یک پرلود از باخ


Thursday 3 January 2013

مدراتو کانتابیله ۱۳ دی ۹۱

مدراتو کانتابیله

 (۱۳ دی ۹۱)

 لَخت و آرام، سبک به سان پرواز غبار در روشنایی صبح، شب، پیچ می‌خورد و از پنجره می‌آید داخل، با کرور کرور ستاره‌ی چشمک زن و هزار هزار چراغ روشن‌، چراغ‌هایی که گم شده‌اند پشت پرده‌های تور، پرده‌های زخیم یا ‌چون این‌جا، پشت عریانی من و شیشه‌های اتاقم. چراغ‌هایی که هم‌نشین سکوت‌اند، هم‌نشین خنده، ترس تنهایی یا شاید بزمی، سوری یا مجلس عزای کسی، پدری، مادری، دوستی یا محبوبی، چراغ‌هایی که با چشمانی گشاده من را و تو را نگاه می‌کنند، که در میان خروار خروار حرکت ناکرده‌، خود را نهان می‌کنیم، من و تو، که در انعکاس لرزش‌ یک پلک، یک دست یا هجایی میان کلمات، هستی‌امان که پنهان است در میان هیاهو را آرام زمزمه می‌کنیم، من و تو، که هر یک روایتی هستیم، یا شاید ترانه‌ای به غایت منفرد و یگانه، هر یک روایتی هستیم یا ترانه‌ای به غایت تنیده در دیگری، چراغ‌ها آرام، با چشمانی گشوده من را و تو را نگاه می‌کنند، در میانه‌ي پیوند، بوسه، فصل، اشک و لبخند. از میانه‌ی عریانی‌های‌مان، حجاب‌های‌مان، لَخت و آرام چون لحافی از مخمل، صبح، چراغ‌ها را خاموش می‌کند.

پیوست: مدارتو کانتابیله، ملایم و آوازی.

Tuesday 1 January 2013

خمار ۱۲ دی ۹۱


خمار

 (۱۲ دی ۹۱)

 و تو را
و بوی تو را
و موی تو را
مست سر می‌کشم
حکایت شبانه‌ای عشاقانه است،
یا روایتی تب‌دار،
یا نمازی شک‌دار؟

شب را به حاشور صبح سپید می‌کنم
سپیدی خمار
سپیدی مست
سپیدی دستان تو
صورت من

و صبح را به حاشور شب، شب می‌کنم
و باز تو نیستی
من نیستم
در میانه هیچ نیست

و خود را و خالی خود را تکرار می‌کنم
چون چکیدن یک قطره
چکیدن بام
میان چاله‌ی آب