Sunday 12 August 2012

لبخند (۲۱ مرداد ۹۱)

لبخند

(۲۱ مرداد ۹۱)


امروز یکی از مشتری‌ها همیشه‌گی وارده مغازه شد، چند لحظه‌ای چشم ‌گرداند، چشمش روی من متوقف ‌شد، زنی میانه سال، با موهای رنگ شده‌ی سیاه که ریشه‌های سفید مویش پیداست، صورتش شکفت، درآمد که، «شما چقد خوش خنده‌ای» و پقی زد زیر خنده.
تمام روز لبخند می‌زنم، عادتم است، نه از آن لبخندهای سردِ الکی، که می‌شود ماسک اندوه آدم، چیزکی است گرم، سرخ، از درون می‌جوشد، روی لب‌هایم جاری می‌شود و از چشم‌هایم سرریز. در میانه‌ی این جهان درن‌دشت، با تمام تلخی‌هایش، سختی‌هایش، از کجا می‌آید؟ شاید از رویاهایم، شاید از طعم شیرین آمیزش اندوه و امید.
این‌ها را نمی‌گویم، می‌خندم.

پیوست: گاهی لبخندم را گم می‌کنم، در ازدحام مترو، در سکوت بالکن، بعد ناگهان تِمی آشنا لبخندم را به من باز می‌گرداند (شاید من را به من). «حرفه‌ای» ساخته‌ی انیو موریکونه:

6 comments:

  1. لبخند هات رو می شناسم. دل گرم کننده ن و پر از .امید. حفظشون کن :*

    ReplyDelete
  2. توپن آقا این لبخندا توپ!:*

    ReplyDelete
  3. مرسی آتریسا جان مرسی بات محبتت :) سعیم رو می‌کنم :)

    ReplyDelete
  4. مرسی پایای عزیزم :*

    ReplyDelete
  5. این‌ها را نمی‌گویم، می‌خندم.
    بوووس

    ReplyDelete