Saturday 25 May 2013

دایره‌ی بسته ۴ خرداد ۹۲


دایره‌ی بسته

(۴ خرداد ۹۲)

شکوفه را
به شاخ سبز درخت
قاب می‌کنیم بر دیوار
اشک را
به طنّازی لبخند
بر چهره
یأس دیروز را
به داس امید امروز
می‌سپاریم و
ترس فردا را
به سحر مهر

در میانه
منکثر می‌شویم
در سبزی برگ
سرخی خاک
کشاکش دو تن
آی ممتد یک نام
یا طرح یکی لبخند

و بعد
پلک سبز خواب
شر شیرین باران
یا هوی ممتد باد
یا رد آبی صبح
خط سپید ذهنمان را می‌گسلد
و بازی
از نو آغاز می‌شود

Monday 20 May 2013

گرد قند ۲۹ اردیبهشت ۹۲


گرد قند

(۲۹ اردیبهشت ۹۲)

خسته از یک روز بلند، خودم را می‌راسنم به دوش آب گرم، به عطر مهربان صابون که با بخار پیچ می‌خورد بین کاشی‌های صورتی حمام و محیط می‌شود بر خسته‌گی‌های خاکستری تنم.
در طعم گس چای، میان الحان تلخ مرثیه‌ای دور و سوسوی آرام چراغ‌های شهر که نبض‌شان کوک شده با آواز آرام جیرجیرکی میان شاخه‌ها، کلام سرخ مهربان تو، چون طرح دوار زرین شاخه‌های سبز و گل‌های سرخ و آبی مینیاتوری خوش با گرد قندی که ماه می‌پاشد بر سر خاک می‌آمیزد و شب را و مرا روشن می‌کند.

Monday 13 May 2013

رد خوش باران ۲۳ اردیبهشت ۹۲


رد خوش باران

(۲۳ اردیبهشت ۹۲)

امروز، شاگردم، هم‌آن قیصر که چندباری راجع به‌اش نوشته‌ام، که پسرکی است دوازده ساله و  پر شور و شر، که سگ‌های ول‌گرد را دوست دارد و مهربان است و سعی می‌کند مثل آرتیست‌های فیلم فارسی‌ها حرف بزند و کلی قمپز در می‌کند درباره‌ی ماجراجویی‌هایی که نکرده و آتش‌هایی که نسوزانده، هم‌آن پسرکی که گلوی‌اش پیش دختر بغال محل گیر کرده، وسط درس، سرش را از روی کتاب بلند کرد و خیره شد به ردِّ عریب باران بر پنجره در نور غروب، که مثل الماس‌ بود بر مخمل سرخ و گل از گل‌اش شکفت و با دندان‌های ریزش که از میان لبخند برق می‌زدند، سر برگرداند سمت من و گفت «چه‌قدر قشنگه» و من از دیدن این حس خوش انسانی در چشم‌های قهوه‌ای‌اش قند توی دلم آب شد.
بین درس، یک ربع استراحت می‌دهم و می‌روم توی بالکن و خیره می‌شوم به موج آرام مه که از لبه‌های کوه سرریز می‌کند بر شهر و مثل این است که آسمان لحاف سپیدی می‌کشد بر شهر خواب‌آلود، او هم با پدر و مادرم می‌نشیند توی حال و مثل مادر شوهری پنجاه ساله غر می‌زند این‌که بد زمانه‌ای شده است و عروس‌های امروز حال کهنه بچه شستن ندارند و ...

Sunday 12 May 2013

جهانی که من‌ام ۲۱ اردیبهشت ۹۲

جهانی که من‌ام

(۲۱ اردیبهشت ۹۲)

جوهر سیاه شب با هزار گوهر تابان که شناور است در آن، با بوی باران و عطر خاک، بال به بال نسیم، پود می‌شود بر تارهای سپید عطر یاس و از پنجره می‌آید تو و من، خودم را می‌سپارم به این موج غریب و بعد گم می‌شوم توی هزار توی خیال، در انعکاس رنگ‌های درخشان که مثل نور تابلوهای نئون، در نیمه شب تابستان، پخش می‌شود روی سفیدی دیوار و آرزوهای بلند که طرح‌های مبهم رسم می‌کند میان خطوط گنگ کاشی و برنامه‌های دور، به نبض نسیم، چون موج دریا که سنگ می‌ساید، سینه‌ام را می‌کوبد و طنین می‌اندازد در من. لحظه‌ای چشم‌هایم را می‌بندم و من عریان، بی هیچ پیرایه‌ای، از میان هیچ ظاهر می‌شود بر من، منی که گاه پشت خط خطی‌های روی کاغذ پنهان می‌شود، منی که متبلور می‌شود در یک عکس یک لبخند، یا نگاهی که ناگهان میان گفت و گو، راه بر می‌دارد سوی افق، یا که آوازی دور، زمزمه‌ای زیر لب، یا که لالایی برای یک رویا، پلک می‌زنم و جهانِ منعکس در من، جهانی که من‌ام، میان این کلمات جاری می‌شود.

Saturday 11 May 2013

بارانی از طلا ۲۰ اردیبهشت ۹۲


بارانی از طلا

(۲۰ اردیبهشت ۹۲)

با پدرکم رفته‌ایم بیرون، گشتی بزنیم و نانی بخریم برای شام، از این در و آن در می‌گوییم، از اشکالی توی ترجمه‌ی فلان کتاب و زیبایی دیگری، کمی هم از دوستی حرف می‌زنیم که چند روزی است مهمان خانه‌ی ماست، کمی هم راجب دوست‌های من، بین حرف، در امتداد افق، ابرهای سفید و نقره‌فام که انگار از نخ‌های نامرئی معلق‌اند در تلالو خورشید دم غروب دارند می‌بارند، می‌ایستیم، پدرکم را نگاه می‌کنم، با ککل لخت‌اش که باد می‌خورد و لبخند مهربان‌اش و هزار روایت تلخ زندگی‌اش و هزار خوشی کوچک‌اش، روی می‌گردانم سمت باران و انعکاس او را در هر قطره می‌بینم، انگار ناودانی نقره‌فام، بارانی از طلا بر سر شهر می‌بارد.


پیوست: Together We Will Live Forever از Clint Mansell

Friday 10 May 2013

شهر آسمان بلند ۱۹ اردیبهشت ۹۲


شهر آسمان بلند

(۱۹ اردیبهشت ۹۲)

سوار اتوبوس می‌شوم، خودم را می‌رسانم به یکی از ردیف‌های آخر و کنار پنجره، ولو می‌شوم روی صندلی و ناگهان چشم‌هایم سرریز می‌کند بر گونه‌هایم و رد لبخند گم می‌شود میان اشک، سرم را می‌چرخانم سمت پنجره. اتوبوس راه می‌افتد و من از شهری که زمین‌اش حاشیه باریکی است بر دامن آبی آسمان دور می‌شوم.
چشم‌هایم را بسته‌ام، هنوز گم‌ام توی این حس غریب، توی این آبی عمیق، چشم باز می‌کنم و راه پیچ می‌خورد سمت دره‌ای سبز از آواز سپیدارها در باد، صورتم به لبخندی گشوده می‌شود، چشم روی هم می‌گذارم و شاید برای یک قرن، یک روز یا چند دقیقه حل می‌شوی توی روشنایی سپید خواب.
بیدار که می‌شوم، لحظه‌ای عطر شیرین دوری را احساس می‌کنم که آمیخته است به رنگ بنفش شاد یک لبخند و طرح مخملیِ مویی که شبیه اولین سبزه‌های خجل بهار است و چشم‌هایم را به نوازش می‌خواند و گرمی دست‌های ظریف مهربانی که چند لحظه در دست‌هایم بود.
راه می‌رود و از میان دشت‌های غرق گل‌های زرد، دشت‌های سبز از علف می‌گذرد، دشت‌هایی که می‌روند تا دور و ختم می‌شوند به کوه‌های آبی با کاکل‌های سپید که غروب طره‌های صورتی دوانده میانشان و ابرهایی که لپ‌هایشان از آفتاب گل انداخته، بعد نرم و آرام مثل بارش برف، شب می‌بارد بر دشت.


پیوست: پیراهن آبی‌ات غریب تناسبی داشت با آبی آسمان شهرت که مثل آسمان‌های فُرد در چشم‌انداز پیش رو چند برابر زمین بود.
پیوست۲: آلبوم به تماشای آب‌های سپید از حسین علی‌زاده و ژیوان گاسپاریان.

Monday 6 May 2013

ترانه‌های آفتاب و باد ۱۶ اردیبهشت ۹۲


ترانه‌های آفتاب و باد

(۱۶ اردیبهشت ۹۲)

دست‌هایم را گذاشته‌ام زیر سرم و لمیده‌ام روی چمن، زیر سایه‌ی سبز درخت‌ها و دیوار شاد شمشاد، برشی از آسمان، یک تکه ابر سفید گیر کرده بر سر شاخ عقاقی و عطر گرمِ سرخِ بوته‌های نسترن‌ از ذهن من می‌رود سوی آسمان. گنجشکی می‌پرد سوی بوته‌ها و آوازش با ترانه‌های آفتاب و باد می‌آمیزد.


پیوست: موسیقی متن فیلم IN the mood for Love:

لحاف سپید ۱۵ اردیبهشت ۹۲


لحاف سپید

(۱۵ اردیبهشت ۹۲)

امروز، حوالی ظهر، خورشید را چون کودکی که مرده به دینا آمده، در لحاف سپیدی می‌پیچم و در گوری کم عمق چال می‌کنم؛ امروز، حوالی ظهر، چون زنی که در خانه سقط جنین کرده، بی‌آن‌که برای عزا ناقوسی نواخته شود، بخشی از من را در گوری کم عمق چال می‌کنم و شب رد شور اشک را، در دامن سیاه شهر پنهان می‌کنم.


پیوست: Hurt از Christina Aguilera:

Sunday 5 May 2013

چینه‌ی تلخ اندوه ۱۴ اردیبهشت ۹۲


چینه‌ی تلخ اندوه

(۱۴ اردیبهشت ۹۲)

چینه تلخ اندوه، که تمام روز آرام رفته بالا، به ضرب دست مهربان کودکی، به آواز سکوت می‌ریزد، و چشم من سر ریز می‌کند بر خوش‌های گرم علف‌های وحشی و گل‌هایی که تاج آبی بر سر دارند و شاخه‌های سپید مزین به رد بهار. در امتداد های ممتد من، زمین موج برمی‌دارد سوی افق.

Saturday 4 May 2013

شهر زرافه‌های آهنی ۱۳ اردیبهشت ۹۲


شهر زرافه‌های آهنی

(۱۳ اردیبهشت ۹۲)

حوالی هشت عصر
در صدای زبر شهر
شهر زرافه‌های آهنی
درخت‌های سیمانی
و لبخندهای تلخ
سیگاری تش می‌زنم

حوالی هشت عصر
در میان جیغ تیز ترمزها
خود را و تو را
در دود سفید سیگار چال می‌کنم

حوالی هشت عصر
بی‌صدا
با یک لبخند
تمام می‌شوم

Friday 3 May 2013

گنجشک ۱۱ اردیبهشت ۹۲


گنجشک

(۱۱ اردیبهشت ۹۲)

مثل جنینِ توی رهم، روی تخت، روی پهلوی چپ، جمع شده‌ام توی خودم و دست‌هایم تنگ پیچیده دور تنم، یا شاید به دور خیالی گذرا در خواب، پنجره باز است و خنکای بهار پخش است توی اتاق، میان خواب و بیداری احساس می‌کنم چیزی سبک نشسته روی شانه‌ام، پلک‌هایم را باز می‌کنم و می‌بینم گنجشکی نشسته روی شانه‌ام. دست می‌برم سمت‌اش، می‌پرد روی انگشت اشاره‌ام و اتاق گم می‌شود در عطر سبز کاج.

Thursday 2 May 2013

چرخ سبز حیاط ۱۱ اردیبهشت ۹۲

چرخ سبز حیاط

(۱۱ اردیبهشت ۹۲)

هر روز، رد جوهری نگاهم، صبح را به سایه‌های سپید ماه وصل می‌کند، شب را به دامن سرخ خورشید، کاکل کاج را گره می‌زند به زلف باد و فرش سرخی می‌بافد از واقعیت و خیال. هر روز در زهدان سرخ شقایق زاده می‌شوم، هر روز بر سر دست ماه به گور می‌روم و صبح در لحظه‌ی آمیزش نور، دوباره، جوانه می‌زنم از خاک.