Wednesday 5 December 2012

لبخندِ گرم بهار ۱۴ آذر ۹۱


لبخندِ گرم بهار

(۱۴ آذر ۹۱)

توی راه‌رویِ دانش‌کده‌ آرام در گوش نون می‌گویم «امروز بهش می‌گم»، مثل یک ارکیده‌ی سفید صورتش باز می‌شود، دلِ من گرم‌.
توی راه‌روی دانش‌کده، میم از بالای سر چند نفر گردن می‌کشد که «بیا کارِت دارم»، من که گل از گلم شکفته، دست‌بند رنگین‌کمانی‌ام را نشان‌اش می‌دهم، یک چشمک و یک جمله‌ی کوتاه، «دارم می‌رم بهش بگم»، چشمک می‌زند.
توی راه‌روی دانش‌کده، روی پا بند نیستم، قلبم نه، دلم تند می‌زند، سرم هوای رقص دارد.
از دانش‌کده که می‌زنم بیرون، بهار با کرور کرور بهِ ژاپنی‌اش که پیچ می‌خورد توی باد و کاکل سبز بید‌های مجنون می‌آيد استقبالم. هوا پر است از بوی مگنولیا.
می‌رسم دم دانش‌کده‌ات. صبر می‌کنم کلاست تمام شود، دیر تمام می‌شود. توی لابی طبقه‌ی دوم می‌بینمت، موهای کوتاهت که از زیر مقنعه زده بیرون توی نور فلوئورسنت لابی، سیاه می‌زند، نگاهم می‌چرخد روی خط چشم‌ات و شال پارچه‌ایت با آن اشکال هندسی خلوت که همیشه با مانتوی صورتی‌‌ات می‌پوشی و کتونی‌هایت با آن بند‌های شادِ رنگی، مثل همیشه راه رفتنت، کمکی شیطنت گربه‌وار دارد، کمکی عشوه‌ی زنانه، لبخندت کافی است که تمام صورتم لبخند شود.
دستت مثل فواره می‌جهد سمت من، توی هوا می‌قاپمش، ولش نمی‌کنم. و چه مهربان است گرمی دست‌هایت.
از دانش‌کده می‌زنیم بیرون، می‌رویم سمت دانش‌کده‌ی ما، نزدیک میدان‌گاهی کوچکی که پر است از رز‌های پاکوتاه، که پهن شده‌اند توی آفتاب مثل مخمل سرخ، بر‌می‌گردم سمتت و هم‌این‌طور که داریم راه می‌رویم، شروع می‌کنم به حرف زدن، شاید شست‌ات خبردار شده که می‌خواهم چه بگویم، شاید هم نه، این‌ها مهم نیست، لبخندت برای من کافی است.
موهایت توی آفتاب سرخ می‌زند، چند قدم جلو افتاده‌ام که می‌گویم، آن‌قدر مهربان و شاد لبخند می‌زنی که آدم را از هر واژه‌ای بی‌نیاز می‌کند. مثل همیشه، من تند راه می‌روم و تو آرام‌تر، هی عقب می‌مانی، صبر می‌کنم خوش‌خوشک نگاهت می‌کنم، لبخند می‌زنی به من می‌رسی و بازی از نو.

4 comments: