تخم مرغ
(۲۵ آذر ۹۱)
توی این جهان وارونه که عالم و آدم در شتابند، که
معلوم نیست به کجا بروند، به کجا برسند، گاهی میشود ساعت را سراند کنج پستو و
گوشی را برداشت و به یک دوست زنگ زد و گفت «فردا بیا ببینمت»، او هم با ذوق بگوید
«باوشه». بعد با ناز بگوید «برام غذای پیازدار درست نکنیا» بعد بگویی «کوفت، میدونم
چی دوست نداری، بعدم حاضری داریم».
فردا که شد، میروم دمبالش و توی راه دوتا بربری میخرم
و میآییم خانه، سیگار، چایی، گپ و خندههای بیخیال و سکوتهای مهربان.
قالب کره را توی مایتابه میچرخوانم، جلز و ولز میکند
و حبابهای طلایی است که روی سطح کرهی آب شده میترکد، آشپزخانه پر میشود از
بوی طلایی کره، تخم مرغها را میشکنم، چهارتا، دوتا برای من، دو تا برای او، دایم
غر میزند که «همش بزن دیگه» میخندم و میگویم «حرف نزن ی دقیقه»، سفیدهها که
کمکی بست، با کاردک میافتم به جانشان، نتیجه میشود گلولههای معطر کرهای زرد و
سفیدِ در هم گوریده.
کمی سکوت، جملههایی کوتاه که بیشتر از طول جمله
معنی دارند و سیگارهایی که در لَختی بعد ناهار سر میز میکشیم. ساعت را نگاه میکند،
جخت بلند میشود و لباس میپوشد، از جایم تکان نمیخورم و گفتوگو بین اتاق من و
نهارخوری ادامه دارد.
شانههایش گم شده است بین دستهایم که گره شده دور
تنش، شتاب چند لحظه پیشاش محو شده، آرام و لخت رها شده میان بازوهایم که چلیپا
شده بر پشتش و سرش مماس شده با گردنم، سرم را میچرخوانم و پیشانیاش را میبوسم.
«کاپشنتو بپوش، سرده بیرون».
به به،چه پسر کدبانوئیی :دی
ReplyDeleteنیمرو و نون بربری و چائی خیلی حال میده،مخصوصا سیگار بعدش که من تاحالا لب به سیگار نزدم ولی بخاطر این پستت که دل منو آب کرد،یه بارم شده سیگار رو باهاش امتحان میکنم :دی
:)))))
Deleteالن ینم درس کردن مصداق کدبانو بودنه؟ :))
کلاً بعد از غذا سر میز سیگار کشیدن میچسبه، تنها باشی ی جور، همراه داشته باشی ی جور
ولی نکش خوب نیست :*
=)))))
Delete:**
نمیکشم :پی
:))
Deleteآفرین
:*****
وااای چن خط آخرت
ReplyDelete:x
بوووس
:D :*
Delete