Monday 17 December 2012

برف ۲۶ آذر ۹۱


برف

(۲۶ آذر ۹۱)

برف ساکن نشسته آن سوی پنجره، دشت بابوته‌های خارش سراسر سفید است، کاکل سبز دوست جوانم هم گم شده توی برف و من هم، من خاکستری که گاه به سیاه هم می‌زنم، گردی از برف هستی‌ام را پوشانده.
دو چراغِ‌ خیابان خلوت که از پنجره‌ی اتاقم پیداست، آن‌ سو ترک، لخت تکیه داده‌اند به دیوار کاه‌گلی و سکوت سفید دشت را روشن می‌کنند، یک‌شان سربلند می‌کند به من لبخند می‌زند و برایم سری به سلام تکان می‌دهد، پاسخش می‌گویم.

6 comments:

  1. این رو من زمانی که تو فیس بوک شیر کردی خوندم، الان هم دوباره خوندم و کلی لذت بردم
    فوق العادست وارتان جان و خوشحالم که دوست خوب دیگه ای پیدا کردم که از خوندن نثر و نظمش لذت میبرم

    ReplyDelete
    Replies
    1. ممنون دوست گلم که که وقت گذاشتی و خوندی :*

      Delete
  2. امیدوارم شرایطی پیش بیاد که بری قطب شمال، همیشه توی برف و سرما و یخ باشی.
    هی تند و تند واسمون شعر بگی و هی آپ کنی

    :P

    ReplyDelete
    Replies
    1. :))
      اشکان من در هوای بهار هم می‌تونم شعر بگماااا،
      بعدم شعر و نوشته تو تابستون و پاییز کم ندارما
      :D

      Delete
    2. عجبااااااااااا

      Delete