حوالی ۷ عصر
(۲۵ فروردین ۹۲)
این روزها حوالی ۷ عصر، شاگردم رفته است، دوش گرفتهام
و ترگل و ورگل با موهایی که هنوز کمکی نم دارد برای خودم توی یکی از دو ماگ رنگیام
چای میریزم و بیآنکه چراغ را روشن کنم، میآیم مینشینم پشت میز کارم توی اتاق،
کنار پنجره که چهار طاق باز است و بعد هماینطور که نمنمک چای میخورم مشغول یک
کاری میشوم، توفیر نمیکند چه کاری، ترجمه باشد یا نوشتن و یا پاسخ دادن به نامهی
یک دوست، اواسطاش سر بلند میکنم و خیره میشوم به چشمانداز پیش رو، به خانهای
با طاقهای قوسی که سقفاش ریختهاس، به بیشهای که کال درختهایش موج خورد در
باد، یا چراغهایی که یکی یکی روشن میشوند آن دورها، بعد نگاهم میآید بالاتر و
ثابت میشود روی کوه که با خطوط شاد سر کشیده سوی آسمان، کمی که صبر میکنم چشمانداز
نرم نرمک توی ترکیبی از آبی و سبز روشن حل میشود، بعد نسبت آبی توی این حجم بزرگ
زیاد میشود و این موج رنگ، نرم سر ریز میکند توی اتاق.
پیوست: Domine
Deus, Agnus Dei زا
ویوادلی با اجرای Carolyn Watkinson:
در ماگ رنگی ات، چای دارچین خوردنم، آرزوست
ReplyDeleteشیرنی هم میخوری با چایات؟
Deleteهم نقل دارم (یکی از شاگردام سوقاتی آورده) هم بیسکویت هم یک مقدار شکولات
:*
... :)
Deleteچای میخورم مشغول یک کاری میشوم
ReplyDeleteمجبوری این جمله رو بنویسی که بعدش بخوای ماست مالی کنی و بگی ترجمه و فلان و فلان :))
=))
Deleteبترکی حسین
مادرک، نم نمک، کَمک،نرم نرمک،... بگو که به دخترای دور و برت هم می گی: دخترک.می خوام مطمئن شم
ReplyDelete:)))
Deleteیک «ام» هم به آخرش اضافه میکنم میشود «دخترکام» البته فقط برای دوستهای خیلی نزدیک
این «ک» تصغیر و تحبیب رو دوست دارم ولی گویا معتاد شدهام به استفاده ازش
باید دقت کنم مصرفم را کاهش بدم