رنگهای من به روایت یک
دوست
(۲۶ فروردین ۹۲)
از خانه که میآیم بیرون، ابری که نشسته بر زمین،
مرا تنگ بغل میکند و وقتی ماشین از روی پل میگذرد، چنارها با چشمهای سبزشان که
هنوز پر است از خواب صبح، سری به سلام برای من تکان میدهند. پیاده میشوم، دوباره
سوار، و اتوبس هنهن کنان راه میافتد توی سراشیبی، جاده را آواز Philippe Jarpussky و انحنای سبز شمشادها و تک و توک دانهی
باران حاشور میزند.
از سالن تربیت بدنی که میزنم بیرون، دارد مثل دم
اسب باران میبارد، خیسِ آب میرسم به دانشکده. دوست مهربانی که محجبه دختری است
که همیشه نماز را سر وقت میخواند عیدیام را از کولهپشتیاش که مثل همیشه پر است
از کاغذ و کتاب در میآورد و میبندد دور دستم، دستبندی نخی که شوخ و شنگ است و مهربان،
دستبندی که خودش بافته، بعد توضیح میدهد با اینکه نخ سرخآبی کم داشته، دیده دستبند
من بدون این رنگ نمیشود و اضافه میکند رنگهای تو است، سرخآبی، سفید، آبی و زردِ
درخشان، گل از گلم میشکفد.
پیوست: قطعهای از ویوالدی با
اجرای Philippe Jarpussky:
انحنای سبز شمشادها و تک و توک دانهی باران حاشور میزند.
ReplyDeleteوا پ چرا ما توی این شهر مزخرف ازین چیزا ندیدم؟؟؟
داشتم فک میکردم رنگهات ب پرچم کدوم کشور نزدیک تره
:D
Deleteبرای اینکه بهش میگی شهر مزخرف
انسان ناظر منفعل نیست، در برخورد با پدیده ذهن انسان دست به خلق میزنه :)
سعی کن زیبایی خلق کنی :*
بعد هم این رنگها محدود به انتخاب اون دوسته، تمام رنگهایی که درخشان هستند و زنده، رنگ من هستن.
وقتي داشتم متن رو ميخوندم، پيش از اينكه به جمله آخرت (گل از گلم شكفت) برسم، داشتم با خودم ميانديشيدم كه اين پسره چه گل از گلش شكفت وقتي اون دختر خانم محجبه بهش عيديش رو داد
ReplyDelete(ته دلم يه كمكي حسوديم شد به اون دختر خانمه، مثلا ميشد من جاي اون بودم )
:)
Deleteاگهغذای بد درست کنی بعد به نظر بعضیا خوب بیاد و به نظر بعضیا بد بیاد
ReplyDeleteدوست داری طرف که غذای بد مزه از نظر خودشو خورده بهت بگه؟
درباره غدا، اونی که دست پخته من رو دوس نداره، شوته، نمیفهمه غذا چیه. تا حالا هم این پیش نیومده، بد غذاترین آدمهایی که میشناسم با دستپخت من حال میکنن
Deleteاگر منظورت نوشتههام هست:
تا الان چند بار بهم گفتی و چه جوابی شنیدی هر بار؟