چند لحظه پیش
(۲۰ آبان ۹۱)
دلت که گرفته باشد، دستت به هیچ کاری نمیرود،
لیوان پشت لیوان چای و قهوه میخوری ولی حالت جا نمیآید، یک دوش گرم و حسابی میگیری،
این هم افاقه نمیکند. خسته و ملول از تمام اینها میروی سر کامپیوتر، چندتایی آهنگ گوش میدهی، این هم اثری ندارد. بعد یک هو، مثل
چند لحظه پیش من، شانست میزند و زمزمهای از پنجره میخزد توی اتاق، اول شک میکنی،
بعد سر میگردانی و میبینی باران است که دارد میبارد و تو هم جخت از جا میپری و
میروی پای پنجره، ممکن است به همین بسنده کنی ولی حرف من را میشنوی، از پنجره خم
شو بیرون، دستهایت را دراز کن توی هوا و بگذار آسمان بنشیند روی تنت.
حسی که من الان دارمو این همه کار اما یه نیرویی اجازه نمیده کارامو انجام بدم
ReplyDeleteاهنگ هایی رو که دوست دارم هم انگار جوابگو نیست
اما دوست دارم نم نم بارون بیاد
یه بارون ریز و قشنگ :))
چه رویایی میشه
این بارونه هم ی ذره آدم و سبک میکنه :) بعضی روزا (حتی گاهی چند روز) باید بیخیال همه چیز شد، فکر نکرد و رها بودم
Deleteاگر ساز میزنی یا نقاشی یا طراحی میکنی اینا هم حال میده :)
خوش به حالت که دلت باز شد :)
ReplyDelete:) ی ذره سبک شدم
Deleteی نیم ساعت بعدش هم این نوشتم
شبانهای آرام
(۲۰ آبان ۹۱)
گاه نیازمند یکی نوازشی
کلامی مهرآمیز
یا یکی نگاه
تا بگشایدت
دستی، نگاهی و یا صدایی نیست
و تو آرام
در تلخی چای حل میشوی
ایول طراحی رو خوب اومدی
ReplyDeleteمن عاشق طراحی هستم یه زمانی خیلی زیاد طراحی می کردم اما الان :(
اما دوباره شروع می کنم :))
:) چه خوب
Deleteامیدوارم سبک بشی باهاش
جخت؟ جونم؟ :))))
ReplyDeleteاینج بارون نیومد :(
بوووس
همون تیز، تند، سریع
Deleteتو این مدرسهها چی یاد میدن به شما؟ :)))
:) هیچی
ReplyDelete:))
بوووس
:)) :*
Delete