Saturday 10 November 2012

چند لحظه پیش ۲۰ آبان ۹۱


چند لحظه پیش

(۲۰ آبان ۹۱)

دلت که گرفته باشد، دستت به هیچ کاری نمی‌رود، لیوان پشت لیوان چای و قهوه می‌خوری ولی حالت جا نمی‌آید، یک دوش گرم و حسابی می‌گیری، این هم افاقه نمی‌کند. خسته و ملول از تمام این‌ها می‌روی سر کامپیوتر، چندتایی آهنگ گوش می‌دهی، این هم اثری ندارد. بعد یک هو، مثل چند لحظه پیش من، شانست می‌زند و زمزمه‌ای از پنجره می‌خزد توی اتاق، اول شک می‌کنی، بعد سر می‌گردانی و می‌بینی باران است که دارد می‌بارد و تو هم جخت از جا می‌پری و می‌روی پای پنجره، ممکن است به همین بسنده کنی ولی حرف من را می‌شنوی، از پنجره خم شو بیرون، دست‌هایت را دراز کن توی هوا و بگذار آسمان بنشیند روی تنت.

10 comments:

  1. حسی که من الان دارمو این همه کار اما یه نیرویی اجازه نمیده کارامو انجام بدم
    اهنگ هایی رو که دوست دارم هم انگار جوابگو نیست
    اما دوست دارم نم نم بارون بیاد
    یه بارون ریز و قشنگ :))
    چه رویایی میشه

    ReplyDelete
    Replies
    1. این بارونه هم ی ذره آدم و سبک می‌کنه :) بعضی روزا (حتی گاهی چند روز) باید بی‌خیال همه چیز شد، فکر نکرد و رها بودم
      اگر ساز می‌زنی یا نقاشی یا طراحی می‌کنی اینا هم حال می‌ده :)

      Delete
  2. خوش به حالت که دلت باز شد :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. :) ی ذره سبک شدم
      ی نیم ساعت بعدش هم این نوشتم

      شبانه‌ای آرام
      (۲۰ آبان ۹۱)

      گاه نیازمند یکی نوازشی
      کلامی مهرآمیز
      یا یکی نگاه
      تا بگشایدت
      دستی، نگاهی و یا صدایی نیست
      و تو آرام
      در تلخی چای حل می‌شوی

      Delete
  3. ایول طراحی رو خوب اومدی
    من عاشق طراحی هستم یه زمانی خیلی زیاد طراحی می کردم اما الان :(
    اما دوباره شروع می کنم :))

    ReplyDelete
    Replies
    1. :) چه خوب
      امیدوارم سبک بشی باهاش

      Delete
  4. جخت؟ جونم؟ :))))
    اینج بارون نیومد :(
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. همون تیز، تند، سریع
      تو این مدرسه‌ها چی یاد می‌دن به شما؟ :)))

      Delete