Sunday 4 November 2012

آسمان در راه است ۱۴ آبان ۹۱


آسمان در راه است

(۱۴ آبان ۹۱)

بوی اعدام چمن
فصل دل‌کندن ما
فصل دل‌تنگی من
بوی پوسیدن برگ
بوی گل‌ دادن کاج
عطر نرگس در راه
و نگاهی بیدار
باد در گوش دلم می‌خواند
دل قوی دار
آسمان در راه است

بعد هزار دردسر اسباب کشی کرده‌ایم خانه‌ی جدید و پنج نفری از بچه‌های دانش‌گاه آمده‌اند به‌مان سری بزنند. او هم آماده و دوست‌دخترش همراش. کمکی خلقش تنگ است و به رسم این روزهایش کلامش با من کمکی نیش‌دار و چشم‌هایش به سبز می‌زند. مادرم می‌بردشان که اتاق‌ها را نشانشان دهد و من می‌مانم سر میز، توی حال تا سیگارم را تمام کنم، از اتاق که بیرون می‌آیند، از میان دود سیگار دارم نگاهش می‌کنم، خط به خط، صورت زیبایش را می‌خوانم که با حرکت سبک دود توی هوا بالا می‌رود و می‌شود خاطره‌ای، حسی معلق بالای سرم. بعد، نرم  مثل پرواز ابریشم در باد، سرش را روی آن گردن ظریف می‌چرخواند و نگاهش با نگاهم می‌آمیزد، چشم‌هایش آبی است، لبخند می‌زند. و به همان آرامی سرمی‌گرداند.
نگاهش چون برق از من می‌گذرد. خودم را به هزار ضرب و زور نگه می‌ادارم، لبخند می‌زنم، با همه دست می‌دهم و راهی‌شان می‌کنم. یک ساعت بعد به بهانه‌ی آوردن چیزی از خانه‌ی سابق، می‌زنم بیرون، خودم را می‌رسانم به چهارچوب پنجره‌ی اتاق سابقم و خلاصه می‌شوم در یک قطره‌ی اشک که از طبقه هفتم سقوط می‌کند روی آسفالت.
دست و صورتم را می‌شورم و برمی‌گردم خانه، با دوستی تلفنی حرف می‌زنم و شعری که صبح گفته بودم، هم‌این شعر که بالا نوشته‌ام را برایش می‌خوانم، شعر من که تمام می‌‌شود آسمان از راه می‌رسد.

2 comments:

  1. حالا فهمیدی دلیل اون چیزایی که اون دفعه بهت گفتم چیه؟ این که گفتی: نمی تونم! رو می گم
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. شاید :) امیدوارم این نباشه :)

      Delete