یک عصر آرام پاییزی
(۵ آذر ۹۱)
بیخیال از خانه زدهام بیرون. در میانههای گفت و
گو، ماه لحاف ابر را از صورتشمیزند کنار و نور نقرهفامش پود میشود بر روشنی
چراغهای راه. یک تکه از پاییز پهن شده روی زمین و من خوشخوشک میروم لای سرخ و
نارنجی برگهای چنار.
از گردش کوتاه برگشتهام و نشستهام توی اتاق
و سکوت را تنها پیچش لخت بخار چای میشکند و تک و توک ضرب سرنگشتهای آسمان روی
شیشه. یک عصر آرام پاییزی است، هماین.
خیلیییییییییییی قشنگ بود.مثل همه اون قبلیا که نشد بنویسم واسشون :X:X:X:X
ReplyDeleteقربونت بشم عزیزم :* مرسی که میآی و میخونی :*
Delete