سلام
(۱۹ آبان ۹۱)
پنجره را که باز میکنم، نسیم خنکی میپیچد
توی اتاق، تکیه میدهم به چهارچوب و لبخند آسمان پر ستاره و تیر چراغ که
کمکی آن ورتر تکیه داده به دیوار و خیابان آرام که گله به گله روشن است را با
لبخند پاسخ میدهم. بعد آرام از پنجره میروم پایین، دوست جوانم با آن کاکل سبزش
که پخش است توی هوا، سرش را تکیه میدهد به شانهام و آرام توی گوشم زمزمه میکند،
سلام.
No comments:
Post a Comment