کلاس درس
(۲۲ مهر ۹۱)
نشستهام سر کلاس، تختهسیاه آرام و پیوسته از
اعداد و نشانهها پر و خالی میشود، نشانههایی به غایت بیمعنا و استاد یک ریز
حرف میزند، گویی به زبانی بیگانه. از پنجره بیرون را نگاه میکنم، گرمی آفتاب،
رقص برگهای سپیدار، تناوب سبز و سپید. دستم بیاختیار روی کاغذ طرح میزند، به
خودم که میآیم، تکرار نامت را بر کاغذ باز میشناسم.
فقط می توان گفت اه اه اه .. چقدر بدم میاد .. اییییییییششششش
ReplyDeleteو دیگر هیچ :))
افت کردم؟ انتظار اه اه بیشری داشتم:))) شایدم تو خسیس شدی؟
Delete:)))
وای .. خساست یکی از خصوصیات بارز و منحصر به فرد منه ..:))))
Deleteتو از کجا فهمیدی کلک :))
:)))
Deleteاَاَاَ چقذه پست گذاشتی تو این چن روزه :)
ReplyDelete:)
Deleteزیاد تو موود نوشتن بودم :) امیدوارم کسالتبار نشده باشه
نه خاطرات هیچوقت کسالت بار نمیشن
Deleteدی:
:)
Delete