Tuesday 30 October 2012

حاشیه‌ی سبز چمن ۹ آبان ۹۱


حاشیه‌ی سبز چمن

(۹ آبان ۹۱)

در حاشیه‌ی چمن نشسته‌ایم زیر درخت زبان گنجشک، صورت سفیدت در نور بهاری چرخیده سمت من و لبخند زیبا و گشوده‌ات دلم را از یقین پر کرده و طره‌های موی قهوه‌ایت که باد از مقنعه بیرون آورده‌ و پریشان کرده روی پیشانی‌ات و چشم‌هایت که پر است از نگاه نوازش‌گر یک مادر آرامم می‌کند.
چند لحظه‌ای سکوت می‌نشیند بینمان و در این سکوت در دلم می‌گویم، «وقتشه»، هم‌آن‌طور که سرم پایین است صورتم به لبخندی باز می‌شود، سرم را می‌چرخانم سمتت و به نام، این انحنای لطیف هوا، می‌خوانمت. با آن لهجه‌ی شیرینت که گوش و دل را نوازش می‌کند می‌گویی «ها!» و صورتت شکفته‌تر از شکوفه‌ی سیب است در بهار.
می‌گویم «یادته چند وقت پیش، وقتی صحبت می‌کردیم، گفتم ی چیزی هس که باید بهت بگم ولی الآن نمی‌تونم» با حرکت ظریف سرت تایید می‌کنی، و نگاهت مصمم‌ام می‌کند برای ادامه. کوتاه و آرام می‌گویم «من گی‌ام» هیچ چیز در نگاهت، در لبخندت تغییر نمی‌کند، تنها نوازش‌گرم‌تر می‌شوند و دستت نرم دور شانه‌ام حلقه می‌شود.
چند سوال می‌پرسی، که مطمئن هستم، که اثر تلقین نیست، و وقتی آرام و با یقین به پرسش‌هایت پاسخ می‌دهم، فقط یک چیز می‌گویی، «بهت افتخار می‌کنم که پذیرفتی».
هنوز حس مهربانی که آن روز در گرمی دست‌هایت، صدایت و چشم‌های زیبایت بود را به یاد دارم، ممنونم.

پیوست: ماجرای یک «بیرون آمدن از پستو»، بهار امسال در محوطه‌ی دانشگاه

3 comments:

  1. بله بله! حالا خاطرات کام آوتای پاییز و تابستون و ایناتم هی بیا بنویس :))))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. می‌نویسم که چهارتا چیز بگیری :))
      قدر نمی‌دونی که :))

      ولی جدا از شوخی، خوندن تجرب‌هایی مثل اینا کلی به من کمک کرد، امیدوارم به دیگران هم کمک کنه
      جز این مورد، تجربه‌های خیلی مهمی هستن برام دوس دارم ثبتشون کنم
      و از این مهم‌تر یک جور قدردانی از این آدم‌ها هم هست برام :)

      Delete
  2. خيلي خوش بختي.همه اينقدر خوش شانس نيستن كه همچين خانواده اي داشته باشن.
    وبلاگ قشنگي داري.موفق باشي :)

    ReplyDelete