Friday 21 September 2012

امروز بوی نارنج می‌دهم (۳۱ شهریور ۹۱)

امروز بوی نارنج می‌دهم

(۳۱ شهریور ۹۱)

روز آخر تابستان است، آخرین روز کار در حجره‌ی حاج‌آقا.

مثل تمام روزهای این شش ماه، پیش از برآمدن آفتاب، نرم و بی‌صدا، پیش از بیدار شدن شهر خواب‌آلود از خانه بیرون می‌زنم، آسمان پر از ستاره است هنوز، دست دراز می‌کنم و ستاره‌ای می‌چینم.
در آخرین کوپه، در آخرین ایست‌گاه، کنار پنجره نشسته‌ام، با صدای تماس گرم آهن و آهن، صدای ترمز، از خواب بیدار می‌شوم، دستم را از پنجره‌ بیرون می‌برم و پیش چشم حیرانِ مسافرانِ اولین قطار صبح، سکه‌ی غلطان خورشید را میان انگشتانم می‌چرخانم.

در حجره بساط صبحانه را برپا می‌کنم، نان تازه با پنیر و گردو. روز آخر است دیگر. کاش، یک هفته‌ی بعد، اگر یکی از مشتری‌ها نبودنم را حس کرد، سراغم را گرفت، یکی از هم‌کارهام نگاهش کند و با لبخندی که پر است از ابهام‌هایی که پشت سرم باقی گذاشته‌ام، بگوید، «رفت سر کار و زندگی‌اش».

وقت بازگشت، صدای ممتدِ قطار محو می‌شود و آواز دودوک مرا پرمی‌کند و بعد ساری گلین، این عاشقانه‌ی کهن و این کلمات در گوشم زنگ می‌زند،
دامن کشان * ساقیِ می‌خواران * از کنار یاران * مست و گیسو افشان * می‌گریزد
بر جام مِی * از شرنگ دوری * بر غم مهجوری * چون شرابی جوشان * مِی بریزد
دارم قلبی * لرزان ز رهش * دیده شد نگران
ساقیِ می‌خواران * از کنار یاران * مست و گیسو افشان * می‌گریزد
دارم قلبی * لرزان ز رهش * دیده شد نگران
ساقیِ می‌خواران * از کنار یاران * مست و گیسو افشان * می‌گریزد

امروز بوی نارنج می‌دهم.


پیوست: از دیروز یک ریز آلبوم «به تماشای آب‌های سپید» را گوش می‌دهم، ارزش خریدن و شنیدن دارد.
پیوست۲: دودوک از سازهای کهن ارمنی است و ساری گلین عاشقانه‌ای که آن‌قدر میان فرهنگ ترکی-ارمنی-فارسی چرخیده است که شده آمیزه‌ای از این سه فرهنگ، شده است روایتی عاشقانه از فصل انسان از انسان با چند خط بی‌معنا روی کاغذ.

6 comments:

  1. خب دیگه مثه یه بچه خوب برو سر درس و دانشگات
    من هم بالاخره از فردا تصمیم گرفتم یه سری به یونی بزنم بعد از ۲ هفته غیبت
    :)))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. :))))
      اون بخش درسش رو شک نکنا :))) حتماً می‌رم سر کلاس
      چرا دو هفته؟ فردا بوی ماه مهره‌ها

      راستی، نتم روانی شده به صورت پریودیک و احمقانه‌ای قطع و وصل می‌شه هی

      Delete
  2. بهش که فکر می کنم دلم می گیره.
    اینکه یه عده دیگه نمی بیننت.
    دیگه نمی بینیشون.
    آخه تو با تک تک آدم هایی که می بینی زندگی می کنی بس که نگاهشون می کنی.
    برعکس من :)
    چه خوب که من هنوز می تونم تورو همین دور و بر داشته باشم
    :*

    ReplyDelete
    Replies
    1. گاهی یک کلمه، یک کلمه کافیه که چیزی درون آدم بشکنه، که آدم تلخ بشه
      می‌دونی که چی رو می‌گم، می‌دونی که هر بار چه قدر دردم می‌آد از این ...

      Delete
    2. تلخ نشو ... نادیده بگیر ... تو منو نمی شناسی ؟ همه ی احساسم با شک قاتیه ... بس که تو خوبی و بس که دوست دارم که باشی :*

      Delete
    3. می‌دونی که نمی‌تونم نبینم، نادیده بگیرم
      نگاه‌ها ولبخندهام رو که می‌شناسی و می‌دونی جواب این حرفت کدوم نگاه و لبخنده عزیزم :)
      :*>:D<

      Delete