Saturday 15 September 2012

امشب سراسر پروازم (۲۴ شهریور ۹۱)


امشب سراسر پروازم

(۲۴ شهریور ۹۱)

شده است حرفی در ذهنتان، دلتان باشد و نگویید، حتماً شده است. گاهی این نگفتن نه از سر شرم (شرم از دیگران) که شاید از سر تردید است، شاید ... چرایش مهم نیست، ثمرش می‌شود این، چیزکی گرم از درونتان می‌جوشد، وجودتان را مرتعش می‌کند، می‌رسد به لب‌هایتان، کلمات سرخ و تب‌دار را روی زبانتان، لب‌هایتان احساس می‌کنید و چشمانی تیزبین درخشش سرخ اخگری را روی لبانتان می‌بیند، ولی، سکوت می‌کنید.
ایستاده‌ام توی بالکن و پرسش کسی در ذهنم زنگ می‌زند، پرسشی که وقتی دیدمش، لبخندی پر از تردید روی لب‌هایم نشست. سرم را بلند می‌کنم و نگاه مشوّقِ آسمانِ پر ستاره مرا به صداقت می‌خواند.
صاحب آن چشم‌های تیزبین، پرسیده بود، «آدما جفتن، تو همزادت رو پیدا کردی؟»
نمی‌دانم.
شده است، چهره‌ای ندیده، بی‌آن‌که تجسم‌اش کرده باشی، تو را از شیرینی مبهمی پر کند؟ شده است بوی علف برایت انعکاس نام نشنیده‌ی کسی باشد؟ شده است در پرتو نقره فام ماه، در نسیم سر صبح، کسی تو را بخواند و حتی ندانی به کدام سو نگاه کنی؟ شده است، برای یک جهان ناشناخته، برای نور پر ابهام ستاره‌ای در افق دلت بلرزد؟
من برای این‌ها دلم لرزیده است.

امشب از جنس غبارم، از جنس نور ماه، امشب سراسر پروازم.

4 comments:

  1. امشب رو ثبت کن عزیزم ... و چندین شب آینده رو ... یادته که چی بهت گفتم ؟ :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. آره :) با تمام وجود ثبت می‌کنم
      :)>:D<

      Delete
  2. خب دیگه، چی میشه گفت؟؟؟ :))
    بوووس

    ReplyDelete