Tuesday 18 September 2012

سه لَت (۲۷ شهریور ۹۱)


سه لَت

(۲۷ شهریور ۹۱)

شش صبح است و آسمان گرگ و میش، در آرامش خیابان پیرمردی نارنجی‌پوش، با جاروی بلندش تانگو می‌رقصد. از کنارش که می‌گذرم، پا سست می‌کنم، لبخند می‌زنم و می‌گویم «صبح به خیر»، با تردید، گویی شبح دیده باشد سر بلند می‌کند، می‌گوید «صبح به خیر».
در ازدهام حجره، صدای آشنایی می‌شنوم، گوش تیز می‌کنم، از مشتری‌های ثابت است، وقتی توی صف نوبتش می‌شود، سرم را بلند می‌کنم، زنی است میانه‌سال با سایه‌ای خاکستری روی موهایش، چشم‌هایمان در هم می‌آمیزد، می‌پرسم «خوب هستید؟»، در آهنگ صدایم، نگاهم می‌شنود که پرسشم از دل است نه گرم گرفتن کاسب‌کارانه، می‌شکفد.
در پایان روز، در سکوت شب، وقتی می‌روی، وقتی من می‌مانم و شب‌پره‌ای که دور لامپ اتاقم پرواز می‌کند، دلم برایت تنگ می‌شود.

پیوست: می‌آیم نوشته‌ام را توی وبلاگ بگذارم، دستم می‌لرزد، تردید می‌کنم که نکند معذبت کنم، نکند حتی فرصت دوستی را از دست دهم و هزار تردید دیگر. می‌ترسم. ولی می‌خواهم رها باشم، می‌خواهم که بدانی.

12 comments:

  1. از هفته ی دیگه چقدر همه دلتنگت بشن و تو دلتنگ اونا :)

    ReplyDelete
  2. اهم اهم
    ازدحام
    اهم اهم
    :))))
    بوووس

    ReplyDelete
  3. ینی می خوام انقدر بغلت کنم تا بترکیــــا پسر جان ! :))))

    ReplyDelete
    Replies
    1. :))))
      بیا خیرت به من نمی‌رسه که، بغل هم می‌خوای بکنی به قصد ترکوندنه
      >:D<:X:*

      Delete
    2. چش سفید که می گن تویی :))))

      Delete
  4. :)
    من که گرفتم
    ایشالا به وقتش تبریک می گم :دی

    ReplyDelete
    Replies
    1. :D
      مرسی برای وعده‌ی تبریک

      Delete
  5. چی میگه!!! چیو گرفتی شایان؟ خبریه وارتان؟ :)) ما نمیدونیم دیگه؟
    بوووس

    ReplyDelete
  6. :)))))
    اون تیکه اول رو که شایان بیاد خودش جواب بده :))

    یعنی بتترکی رضا :))) شب بیا چت بهت می‌گم

    ReplyDelete