Friday 14 September 2012

درِ نیم‌گشوده (۲۳ شهریور ۹۱)


درِ نیم‌گشوده

(۲۳ شهریور ۹۱)

کمی زودتر از شش از خواب بیدار می‌شوم. در سکوت سر صبح، می‌روم کنار پنجره، چند تکه ابر بر آسمان تیره‌ی سر صبح چُرت می‌زنند، اتومبیلی لخت از پای پنجره می‌گذرد، صدای تماس چرخ‌هایش با آسفالت سرد، مثل صدای نرم تماس آرشه است با سیم‌های مرتعش در پسِ پیچشِ نرم موسیقی.
در این خنکای سر صبح، در میان زمین و آسمان، در چهارچوبِ پنجره، تصویر مبهم‌ات ظاهر می‌شود. دست دراز می‌کنم و صورت‌‌ات را نوازش می‌کنم، شستم می‌نشیند رو شقیقه‌ات، تا کمر از چهار چوب می‌گذرم و نرم لبانت را می‌بوسم.
محو می‌شوی.
هنوز منگ آمیزش تلخ و شیرین این وهم صبح‌گاهی‌ام که صدایی در گوشم می‌پیچد

به تو نگاه می‌کنم و می‌دانم
که تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده‌خاطرت کند
بگشایدت
تا به درآیی
من پا پس می‌کشم
و در نیم‌گشوده
...
و در نیم‌گشوده
...

صدا را پس می‌زنم، دوباره آوار می‌شود روی سرم

و در نیم‌گشوده
و در نیم‌‌...
...

سراپا فریاد می‌شوم، ، عربده می‌شوم، مشت می‌شوم و کلمات مانده با آن سایه‌ی نحس‌شان را درهم می‌کوبم. پا غرص می‌کنم برای پیش رفتن.
خسته از این پیکارِ سر صبح، خود را به صندلی مترو می‌رسانم و با لبخند یک فاتح، روی صندلی می‌نشینم.
عصر، خیس عرق از یک ساعت پای‌کوبی به مناسبت این فتح، خود را می‌سپارم به دوش آب سرد.

پیوست: گویا سر پیری هایپراکتیو شده‌ام، امروز از آن روزهای سخت و شلوغ بود سرکار، سه میلیونی فروش داشتیم، مانده‌ام انرژی رقص یک ساعته‌ی عصر از کجا آمد.

10 comments:

  1. چی بگم بهت ؟ :) این همه احساس تو زبون منو بند میاره ...

    ReplyDelete
    Replies
    1. می‌تونی بهم بگی‌«خلِ احساساتی» یا چیزی تو این مایه‌ها
      :)))
      >:D<:*

      Delete
    2. خل که هستی خب لازم نیست خودت یادآوری کنی
      جیگرم هستی
      :)) :*

      Delete
    3. =))))
      حالا من ی چی گفتم، تو بیا تو جمع بگو نه!!!! دور از جون
      :))
      یا تایید نکن حداقل :)))
      :X:*

      Delete
  2. آدما جفتن

    تو همزادت و پیدا کردی ؟

    ReplyDelete
    Replies
    1. نوشته‌ی جدیدم رو بخون، جواب پرسشته :)
      مرسی که پرسیدی :)

      Delete
  3. من میگم یه چیزی فراتر از اون خنده هست که تو انقد قروش داری
    :))))
    رقص
    من هم می خوام
    ولی کوه بودم و مثه یه سگ کتک خورده خسته ام
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. نمی‌دونم والااا‌:))
      بعدم یک چیزی :))) هر سری که می‌گی «فروشت» احساس ژیگولو بودن یا پُل‌دنسر بودن بهم دس می‌ده :))) می‌ترکم از خنده

      Delete
  4. همون ژیگولو بهتره
    :)))))
    بوووس

    ReplyDelete