Sunday 23 September 2012

حکایت اعداد و لمس یک حضور انسانی (2 مهر 91)

حکایت اعداد و لمس یک حضور انسانی

(۲ مهر ۹۱)

اگر دست به چرتکه‌تان خوب باشد، کمکی هم به آمارهایی که می‌دهند اعتماد داشته باشید، می‌دانید، هرچند اقلیتیم و پراکنده ولی چهار درصد از جامعه‌ایم و در تهران ۱۸ میلیونی می‌شویم جمعیتی حدود هفت‌صد‌هزار نفر. ولی این‌ها تنها عددند، اعدادی که بسیاری از روزها از معنی تهی می‌شوند و احساس تک‌افتادگی خفه‌مان می‌کند. بعد یک روز که برای خودت خوش‌خوشک در گشت‌وگذاری، دوستی، کسی که در بسیاری تردیدها و ترس‌هایت سهیم است، می‌آید و می‌گوید فلان پارک را بسیار دوست دارد و این فلان پارک، جایی است که از آن خاطره بسیار داری. بعد به فکر فرو می‌روی که شاید این یک نفر، این وجود انسانی که در حقیقتی شاید جزیی، شاید در جهانی بهتر بی‌اهمیت، با تو شریک است، روی همان نیمکتی نشسته باشد که بار آخر رویش نشسته بودی،یا شاید صدای یک کلاغ خط افکارتان را گسسته باشد. شاید یک روز تابستان در یک زمان دو سوی حوض بزرگ پارک ایستاده بوده‌اید.این شایدها و هزار شاید دیگر این حسِ حضورِ همراه با پیوند مرا از حسی غریب، شاید امید، پر می‌کند.

و یک شبانه‌ی آرام

نگاهم مانده روی سقف روشن، روی رقص آرام خطوط نور و لبخندی از من می گذرد. زیر لب زمزمه می‌کنم، «مرا بخوان، در طرح مبهم یک لبخند، در سرخی لامپ های نئون در سکوت شب، مرا بخوان.»

18 comments:

  1. عاااااااااااااااااالی بود!

    ReplyDelete
  2. دلم خواست هوا سرد باشه برم پارک ساعی اون بالا و کلاغ ها غار و غار کنند و کلی هم باشند و عصر هم باشه بعد بترسم. من یاد یه خاطره تو ساعی افتادم
    گندت بزنن ذهن خاطره باز من
    اه

    ReplyDelete
    Replies
    1. تا اون‌جا که «عصر هم باشد» خوب بود، کاش می‌شد ترس رو از ذهنت پاک کنم :)

      Delete
  3. دقیقاً چیزیه که من نه تنها درباره ما ها که اقلیتیم بلکه تو بعد انسانیش خیلی بهش فک میکنم! این چیزی که من میبینم، من می شنوم، من لمس می کنم، این رو هزااران نفر دیگه هم مثه من حس کردن

    من فک می کردم من فقط زیاد با ساعی خاطره دارم شایان
    مثینکه کلاً پارک پر خاطره ایه واسه ماها!
    بووووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. آره اونی هم که تو می‌گی حس عجیب و دل‌نشینیه :)

      Delete
  4. سلام
    من تازه با وبلاگتون آشنا شدم قلم بسيار زيبايي دارين از صميم قلب بهتون تبريک ميگم و براتون روزهاي خوب و سرشار از شادي را آرزومندم و صدالبته سلامتي و سربلندي. به عنوان يک ايراني از وضعيت کشورم و نقض فاحش حقوق انسانها به راستي شرمسار و خجلم، راستش نمي دونم چي بگم فقط اميدوارم با تلاش و حمايت همه افراد جامعه و تلاش شما بزرگواران و قلم زيباي کساني چون شما بزرگوار بتوان جامعه اي ساخت که در آن حقوق انسانها رعايت شود. ببخشيد سرتون رو درد آوردم ولي به راستي قلم بسيار زيبايي دارين اي کاش زودتر شروع کرده بودين به نوشتن و من زودتر با وبلاگتون آشنا ميشدم. با احترام

    ReplyDelete
    Replies
    1. سلام
      ممنون که نوشته‌هام رو خوندید و ممنون بابت نگاه مهربانتون
      دوست عزیز شرم‌سار نباید بود، دوش به دوش هم ایران بهتر، جهان بهتر می‌سازیم
      و از این‌ها مهم‌تر ممنون که می‌بینید، که می‌خوانید، آن هم با چنین نگاه مهربان و انسانی‌ای، این‌ها دل آدم را پر از نور و امید می‌کند
      سرفراز باشید

      Delete
  5. سلام
    از بزرگواري و محبت و توجه شما بي نهايت سپاسگزارم، بنده رو سرافراز فرمودين.

    ReplyDelete
  6. با سلامي دوباره
    دوست بزرگوار و انديشمندم از محبت و توجهي که به وبلاگ من و وبلاگي که به ياد پدربزرگم ساختم داشتين بي نهايت و از صميم قلب از شما سپاسگزارم.

    ReplyDelete
  7. میشود وقتی بیاید که جای خالی نفر قبلی رو حس نکرد؟ فکر نمیکنم. بعضی وقتها خاطرات میشود آوار زلزله و کم کم نفس که کم آمد میشود مرده ای حرف میزند و غذا میخورد و الی آخر

    ReplyDelete
    Replies
    1. نمی‌دانم، دوستی زمانی می‌گفت آد‌ها مثل قاب عکسند، وارد زندگی‌ات که می‌شوند مثل زدن قاب است به دیوار، وقتی که می‌روند، میخ یا حداقل جای زخمی روی گچ می‌ماند.

      Delete
  8. نبرد برای اینکه خودت باشی
    در دنیایی که روز و شب
    بیش ترین تلاشش را می کند
    تا از تو یک آدم دیگر بسازد
    بزرگ ترین نبردی ست
    که می توانی در آن شرکت کنی؛
    مبارزه ای که هرگز نباید کنارش بگذاری.

    ای. ای. کامینگز شاعر (و نقاش و نویسنده) آمریکایی
    برگرفته از: دنیا وایسا ...

    ReplyDelete
    Replies
    1. امیدوارم هرگز کنار نکشم، هرگز کنار نکشیم

      Delete
  9. این دوستت خامی نکرده که این رو گفته. میشه گفت مثل نوشتن یادگاری روی درخت میمونه. درخت رشد میکنه و زخمش دفرمه میشه. نوشته صفرم وبلاگم دقیقن موضوعش همینه. خاطراتی که هم بهترین خاطراتت هستن هم عمیق ترین شیار ها رو در روحت ایجاد میکنن

    ReplyDelete
    Replies
    1. نوشته‌ات رو خوندم، جالب بود :) سی که معرفی کردی :)

      Delete