Saturday 26 January 2013

چراغِ مطلعه ۵ بهمن ۹۱


چراغِ مطلعه

(۵ بهمن ۹۱)

توی حال کنار میز ناهار خوری، توی نور گنگِ زردِ چراغِ مطالعه ایستاده‌ام، انگشت‌های مادرم بالای دکمه‌های لپ‌تاپ پرواز می‌کند. هر چند دقیقه یک بار، از بالای عینک نگاهی به من می‌اندازد، لبخند می‌زند. نور چراغ، گلدان وسط میز را روشن کرده، روشنی‌ای گرم روی برگ‌های سبز گیاه و انحنای شیشه و ریشه‌های معلق در آب. مادرکم را نگاه می‌کنم، با تره‌های نقره‌ای موهایش و چشم‌هایی که خطوط را دنبال می‌کند و لبخند مهربانش. می‌روم سمتش، در سکوت از پشت بغلش می‌کنم. زیر لب، مهربان می‌گوید «خوبی؟»، جواب می‌دهم «اهوم» و سبک گردنش را می‌بوسم.

پیوست: هیچ وقت دو پست با این فاصله‌ی کم نگذاشته بودم ولی امشب ذهنم پر از تصویر است.

10 comments:

  1. خب من اگه جای مادرت بودم می گفتم :
    سلام گرگ بی طمع نیست ٰ چی می خوای؟ :))

    ReplyDelete
    Replies
    1. :)))
      یک، من سلام نکردم
      دو، کوفت حسین :)))

      Delete
  2. بابا افرین چه پسر خوبی :D
    واقعا که زیبا نوشتی :))

    ReplyDelete
  3. از اون پسرایی که همه مامانا آرزوشونو دارن!
    از اونایی که همه ش به ما که می خوان سر کوفت بزنن نشونش می دن و می گن: پسر ِمردمو ببین چه طوری رفتار می کنه با مامانش!
    :))

    ReplyDelete
  4. تره مو؟
    وارتاااااااااااان
    :)))))))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. :D
      ویراستارم مرده، کسی نیس قبل انتشار غلط املایی‌هامو درس کنه :))

      Delete