Tuesday 1 January 2013

خمار ۱۲ دی ۹۱


خمار

 (۱۲ دی ۹۱)

 و تو را
و بوی تو را
و موی تو را
مست سر می‌کشم
حکایت شبانه‌ای عشاقانه است،
یا روایتی تب‌دار،
یا نمازی شک‌دار؟

شب را به حاشور صبح سپید می‌کنم
سپیدی خمار
سپیدی مست
سپیدی دستان تو
صورت من

و صبح را به حاشور شب، شب می‌کنم
و باز تو نیستی
من نیستم
در میانه هیچ نیست

و خود را و خالی خود را تکرار می‌کنم
چون چکیدن یک قطره
چکیدن بام
میان چاله‌ی آب

12 comments:

  1. به به
    این تیکش خیلی بهم چسبید
    و خود را و " خالی خود" را تکرار می‌کنم

    ReplyDelete
  2. اون سه چهار خط اول خیلی خوب بود لذتی فراوان بردیم :D
    اما چه کنیم شب صبح میشه، صبح به شب میرسه و ماا هنوز تنهاییم !!!

    ReplyDelete
  3. امروز داشتم طبق معمول پستهاتو میخوندم
    تکراری میخونم،کلا تکرار کردن چیزایی که دوست دارم رو خیلی دوست دارم :دی
    لبخند
    (۲۱ مرداد ۹۱)
    خیلی عالیه،منو یاد خودم انداخت و خنده هایی که گاهی دردسرساز شد واسم
    =))
    یاد کلی خاطره خنده دار و خوب افتادم

    ReplyDelete
    Replies
    1. :D
      فک نمی‌کردم کسی حال اینو داشته باشه که بره پست‌های قدیمم رو بخونه :)
      کلی ذوق کردم که گفتی می‌ری پستای قدیمیم رو هم می‌خونی :D
      وبلاگم رو خودم گاهی مرور می‌کنم اینو که الان دیدم و خوندم خاطره‌ی اون روز زنده شد برام کلی خوش‌حال شدم :)
      اولاً که مرسی :***
      دوماً، خوب بنویس این خاطره‌هاتم :***

      Delete
    2. اگه توجه کرده باشی من خیلی عادت دارد توی حاشیه بنویسم
      دارم سعی میکنم یکم این حاشیه نویسی رو حذف کنم،هرچند این مطالبی که دارم مینویسم هم حاشیه است،ولی اگه میشد حاشیه ها رو حذف نکنم خیلی طولانی تر میشد
      خودمم احساس هم میکنم اصلا جذابیت نداره،
      ولی توی دلم مونده که همه چیز بنویسم،هرچند محدودیت های زیادی ایجاد میشه،چون وقتی خود واقعی مو نشون بدم و همه زندگیمو بگم بعدش اگه بخوام مثلا کسیو ببینم که زندگیمو خونده،احساس سرشکستگی
      کنم :دی
      ولی اخیرا که وبلاگو عوض کردم،دیگه تصمیم گرفتم فقط همین دنیای مجازی بمونم و راحت خودمو نشون کنم،سانسور نکنم تا جایی که میشه... مجبورم وبلاگ نویسای دیگه رو توی دنیا واقعی نبینم
      ..........
      ببخشید که اینقد میام اینجا مینویسم،رفیق هم زبون ندارم،به جز دوستای مجازی ،باید این حس فارسی نوشتن و حرف زدن یه جوری ارضا بشه
      بازم میام،با کمال پررویی مگه اینکه بگی نیام
      =))
      پستای قدیمی رو هم،از خیلی وقت پیشا میرفتم میخوندم،هرروز،دیگه عادتم شده هرروز چندبار بیام همینجوری تکراری بخونم :دی
      ولی لذت بخشه

      Delete
    3. اولاً که بنویس تا هر حدی که دلت می‌خواد :) بیان آزادانه‌ی خود از اولیه‌ترین حقوق هر انسانه عزیزم
      نوشته‌های اخیرت هم خیلی جالبن :) من که دوست دارم خوندنشون رو و برام خیلی جالبن :) بعد از اینا هم الان برای آینده تصمیم نگیر :) الزماً دیدن کسی که نوشته‌های آدم رو خونده و با گذشته‌ی آدم آشنا است بد نیست :) اگر خودت روی‌کرد انتقادی‌ای که امروز به گذشته‌ات داری رو همیشه داشته باشی این دیدن‌ها می‌تونه کلی سازنده هم باشه :) الآن تصمیم نگیر
      هر چه‌قدر خواستی و دوس داشتی بیا و بنویس :) داشتن دوستایی که اون سر دنیا زندگی می‌کنن، فارسی‌زبون یا غیره فارسی‌زبون، و حرف زدن و در تماس بودن باهاشون همیشه برام جذاب و دل‌نشین بوده
      :***
      و باز هم خوش‌حال شدم از این‌که کسی هست که نوشته‌های قدیمیم رو می‌خونه و دوسشون داره
      :***
      هر وقت خواستی بیا بنویس اینجا، ای‌میل اینا هم خواستی می‌تونی بفرستی البته اگر خواستی
      مراقب خودت باش
      :***

      Delete
  4. عجب.....تو هم به اين چيزا اعتقاد داري....
    از پارادوكس هات خيلي لذت مي برم...
    ولي متن ادبي هات رو بيشتر ميپسندم...
    شاد و عاشق باشي:)))

    ReplyDelete
    Replies
    1. کدوم چیزا؟ (واژه‌ی نماز کاملاً استعاری استفاده شده) هوممم پاردوکس؟ بیش‌تر توضیح بده :)
      و مرسی، به هم‌چنین

      Delete
  5. عزيزم منظورم از پارادوكس هات توي پست هات بود نه صرفا اين پست...

    منظورم هم از اعتقاد نماز و عبادت نبود...گرايش متنيت رو ميگم...
    بگذريم...
    بوسسسسسسسسسس

    ReplyDelete
    Replies
    1. من فکر کردم منظورت بیش‌تر در باب مفهوم تا فرم :) برام منظورت رو بیش‌تر توضیح بده هر وقت حوصله داشتی :)

      Delete