Friday 11 January 2013

آبی ۲۲ دی ۹۱


آبی

 (۲۲ دی ۹۱)

هنوز آفتاب نزده که بیدار می‌شوم، انگار دستی مثل نشستن اولین قطره روی خاک نشسته روی صورتم. اتاق شناور است در تاریکی‌ای مردد میان ماندن و رفتن، تاریکی‌ای که دیگر تاریکی شب نیست، روشنی اول صبح هم. می‌روم سمت پنجره، تکیه می‌دهم به قاب، از میان درز چهارچوب فلزی، هوای تازه که بوی برف می‌دهد، سفید و شاداب می‌آید داخل و مثل ملودی‌ای آشنا، ترانه‌ای شاید با سرخی لب‌هایم می‌آمیزد. بی‌اختیار دست مبرم سمت موهایم، با حرکتی نوازش‌گر دستی به کاکلم می‌کشم و هم‌این‌طور که آمیزش عاشقانه‌ی آبی کوه و سفیدی مبهم ابر و مه‌ را نگاه می‌کنم، سر انگشت‌های سردم از میان موهای خرمایی‌ام می‌خزند عقب‌تر، روی انحنای گرم گردنم.
هوا که روشن‌تر می‌شود برمی‌گردم به رخت‌خواب، پتو را تا چانه‌ام می‌کشم بالا و آن‌قدر روشن شدن آبیِ معلقِ اتاق را نگاه می‌کنم تا دوباره خوابم می‌برد.


پیوست: مرا ببوس Besame Mucho با صدای سزاریا اِوُرا:

9 comments:

  1. سلام وارتان جان
    مثل همیشه بسیار بسیار زیبا. آهنگ هم بسیار بسیار زیباست. پستهایت را میشه بارها خوند و لذت برد.

    ReplyDelete
  2. خواهش می کنم حقیقت احساسم رو گفتم.

    ReplyDelete
  3. پست مثل هميشه زيبا بود...
    اميدوارم هميشه اين احساسات زيبا رو داشته باشي...
    بووووووووووووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی سامان جان
      ممنون برای آرزوی قشنگت :)

      Delete
  4. ایششششششششششششش. بدم میاد اینقدر زود به زود وبلاگشو آپ میکنه
    :P

    ReplyDelete
    Replies
    1. والّا چه معنی داره :)) اه اه

      Delete
  5. توصیفای عالیییییییییییییییییییی! :*:*:*

    ReplyDelete