گنجشک
(۱۱ اردیبهشت ۹۲)
مثل جنینِ توی رهم، روی تخت، روی پهلوی چپ، جمع شدهام
توی خودم و دستهایم تنگ پیچیده دور تنم، یا شاید به دور خیالی گذرا در خواب،
پنجره باز است و خنکای بهار پخش است توی اتاق، میان خواب و بیداری احساس میکنم
چیزی سبک نشسته روی شانهام، پلکهایم را باز میکنم و میبینم گنجشکی نشسته روی
شانهام. دست میبرم سمتاش، میپرد روی انگشت اشارهام و اتاق گم میشود در عطر
سبز کاج.
این خیلی خوب بود :) فک کنم وقتشه شووَرِت بدیم :دی
ReplyDeleteمرسی عزیزم :*
Deleteکی منو میگیره دلت خوشه :))
:))))))))
Deleteوای نیما جون ، کلی خندیدم .. دلمو شاد کردی خدا دلتو شاد کنه :D
آخه خدائیش کی میاد وارتانو ببره .. :)))
بمیری ای حسین عوضی :))
Delete