رد خوش باران
(۲۳ اردیبهشت ۹۲)
امروز، شاگردم، همآن قیصر که چندباری راجع بهاش
نوشتهام، که پسرکی است دوازده ساله و پر
شور و شر، که سگهای ولگرد را دوست دارد و مهربان است و سعی میکند مثل آرتیستهای
فیلم فارسیها حرف بزند و کلی قمپز در میکند دربارهی ماجراجوییهایی که نکرده و
آتشهایی که نسوزانده، همآن پسرکی که گلویاش پیش دختر بغال محل گیر کرده، وسط
درس، سرش را از روی کتاب بلند کرد و خیره شد به ردِّ عریب باران بر پنجره در نور
غروب، که مثل الماس بود بر مخمل سرخ و گل از گلاش شکفت و با دندانهای ریزش که
از میان لبخند برق میزدند، سر برگرداند سمت من و گفت «چهقدر قشنگه» و من از دیدن
این حس خوش انسانی در چشمهای قهوهایاش قند توی دلم آب شد.
بین درس، یک ربع استراحت میدهم و میروم توی بالکن
و خیره میشوم به موج آرام مه که از لبههای کوه سرریز میکند بر شهر و مثل این
است که آسمان لحاف سپیدی میکشد بر شهر خوابآلود، او هم با پدر و مادرم مینشیند
توی حال و مثل مادر شوهری پنجاه ساله غر میزند اینکه بد زمانهای شده است و عروسهای
امروز حال کهنه بچه شستن ندارند و ...
واقعا که بد زمونه ایه آقا بد زمونه ایه!:دی
ReplyDeleteواللا مادر :))
Deleteتازه هستند بینشون کسایی که میخوان مرغ آبپز کنن زنگ میزنن از دوست گیشون میپرسن :)))
Deleteدیدی؟! یعنی پیدا می شن همچین آدماییا!زمونه بد شده دیگه!جوونا ذهنشون درگیر هزااااااااااااااارتا مساله است!
Deleteواللا به قرآن مجید، بد زمونهای شده :))
Deleteو سلام ... یک کامنت بالا بلند برایتان نوشتم که به یاد فنا رفت . دیگر نخواهم توانست با آن حس اولیه برایتان بنویسم . همینقدر اشاره کنم که همیشه ی نوجوانی آرزو داشتم پسرم را وارطان بنامم و مثل همه ی آرزوهایی که به بار نمی نشینند پسرم شد قیصر ! و امروز شمایی که هنوز نمیدانم زیر آسمان لاجوردی کدام شهر به ابرها نگاه میکنید با "ت" و نه "ط" آمده اید و از قیصر خودتان می گوئید و درد نامه های زندان را با من می چشید بی آنکه بدانم نامتان بخاطر جلال خداوند است یا چیزی دیگری ... با اینهمه این آغاز را برای خود نشانه ای تلقی میکنم . به امید داشتن روحی یگانه با یکدیگر . بالالایکا
ReplyDeleteسلام
Deleteخوشحال شدم که به وبلاگم سر زدی
زیر آسمان تهران یا به قول دوستی طهران زندگی میکنم (این «ت» و «ط» هم داستانی شد برای خودش)
اینکه وارتانام و نه وارطان هم دلیل دارد
به امید دوستیای پایدار
خدا مرگم بده به پسر دوازده ساله...؟!!! اووووووووووووو :)
ReplyDeleteزیبا نوشتی، خیلی حال کردم
:))
Deleteمرسی عزیزم :*