Friday 12 April 2013

یک روز تعطیل ۲۳ فروردین ۹۲


یک روز تعطیل

(۲۳ فروردین ۹۲)

از حجم کار مفید دیروز چنان راضی‌‌ام که امروز را تعطیل رسمی اعلام می‌کنم و می‌افتم به جان اتاق و شروع می‌کنم به سابیدن، خوبی این کار این است که ذهنم را رها می‌کنم تا ازاین موضوع به دیگری بپرد، خوش‌خوشک با این گپ بزند و با دیگری، جدّی بنیشیند سر بحث و جدل؛ صدای تار می‌پیچد توی اتاق، از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم و طره‌ی پریشان ابر را می‌بینم که پخش شده توی باد و باغی آن‌ورترک که شکفته به برگ‌های سبز و شکوفه‌های خوش و کودکان شاد در زمین خاکی که جهان‌شان خلاصه شده در یک توپ پلاستیکی بنفش. چشم‌هایم که سیر شد، می‌روم سراغ کتاب‌خانه با کتاب‌ها و خرده‌ریزهایش، تخم‌مرغ‌های کوچک شیشه‌ای، انارهای تزئینی که از گلدان چیده‌ام و خشک کرده‌ام، دو پر زاغ که یک‌شان توی نور از میان سیاهی طیفی سبز و آبی بر حاشیه‌اش می‌درخشد. شیشه‌ها و کف اتاق را هم می‌سابم تا برق بی‌افتد. وقتی اتاق بوی تمیزی گرفت می‌روم دوش می‌گیرم و بعد ولو می‌شوم روی تخت و جلد اول «ارباب حلقه‌ها» ، «یاران حلقه» را دست می‌گیرم و شروع می‌کنم به خواندن تا چشم‌هایم گرم شود و می‌گذارم خواب مرا با خود ببرد.
از خواب که بیدار می‌شوم، می‌روم توی آش‌پزخانه و لیوان بزرگ آب‌جو‌خوری‌ام را که بابا بهش می‌گوید گاودوش را پر می‌کنم از بستنی شکلاتی و می‌آیم پای کامپیوتر و برای خودم بی‌خیال توی اینترنت می‌چرخم. پست جدید سم توماس، راجع به رژه‌ی سرفرازی در مومبای را می‌خوانم، به نامه‌ی دوستی جواب می‌دهم که برایم از نمی‌دانم کدام یک از هزار و یک خدا هند آرزوی کامیابی کرده و بعد هم دست به کار نوشتن می‌شوم. اواسط پاراگراف اول شاید حول و حوش «کودکان شاد در زمین خاکی»‌، خنکای بهار می‌خزد توی اتاق و دست‌های من که همیشه‌ی خدا سرد است، سردتر می‌شود و بلند می‌شوم می‌روم، توی ماگ تازه‌‌ای که هدیه گرفته‌ام و رنگ و وارنگ است و دوست‌اش دارم، چای درست می‌کنم، بعد می‌آیم دوباره می‌نشینم سر میز، انگشت‌هایم را حلقه می‌کنم دور لیوان و خیره می‌شوم به رقص بخار که گم می‌شود در انعکاس آبی شب.


پیوست: آلبوم افشارستان، مجموعه‌ای شیرین از موسیقی تلفیقی.

8 comments:

  1. یک گاودوش بستنی شکلاتی؟
    بله... ما متوجه توانایی های بالای شما شدیم

    ضمنن از این که اتاقتان بعد از مدتا بوی تمیزی گرفت و خودتان به حمام رفید بسیار شادمان و خورندیم
    همچون تمام ساکنین منزل و محله شما!




    بوس

    ReplyDelete
  2. رقص بخار در امتداد آبی شب...
    میگم این همه ذوق هنری من رو کشت یا اون گاودوش نمیدونم...
    به هر حال دم پدر شوما گرم...یه سوژه واسه ما از شما درست کرد
    :P

    ReplyDelete
    Replies
    1. :))
      پدر گرام که ید طولای در این مهم دارن
      ولی گاو دوش به ظرفی گفته می‌شده که شیر می‌دوشیدن توش از اون‌جا اومده این صفت
      :*

      Delete
  3. رقص بخار؟ جالب تر از اون گاودوشه بود ,نمیدونم چرا یاد هویج بستنی دابل افتادم!!

    ReplyDelete
    Replies
    1. شاید چون در لیوان سرو می‌شه اونم :D
      و بله رقص بخار

      Delete
  4. چند روز كه نباشي و فرصت نداشته باشي كه نوشته‌ها را بخواني، از پركاري بلاگرها (شايد هم از سر بي‌كاري‌شان!) مجبوري بنشيني و از سر جريمه دانه دانه‌ي اين نوشته‌هاي جور وا جور را بخواني و هي بخواهي لذت ببري؛ لذت بردني
    !
    القصه:
    شعر شب منم را با جسارت اصلا نپسنديدم
    شعر گيل استل را بايد چند بار بخواني؛ تا حلاوت آن را زود از دست ندهي، به ويژه همان قطعه‌ي نخستش كه گفته: مرا بخواني اگر
    بهار مي‌شكفد
    به ضرب چهار
    ....

    در لبخند، نگاه و لبخند پسرك است كه هم مي‌تواند شيرين سطحي تلقي شود و هم نوستالژيك

    اما در اين آخري چقدر تو روان بازي مي كني با اين واژگان و من دست‌كم سه بارش خواندم
    ................

    اما در بستني خوردن خيلي شبيه هميم؛ مي‌ميرم براي بستني به ويژه شيرموز بستني شكلاتي به اضافه‌ي بادام و پسته واز اين مزخرفات

    و ديگر هيچ نفسم بند آمده

    مهرداد

    ReplyDelete
    Replies
    1. والا این روزها بسیار هم پرکار بوده، برای من وبلاگ نویسی شده از ارکان اصلی زندگی‌ام
      ....
      شعر شب منم را خودم هم دوباره که خواندم اصلاً دوست‌اش ندارم به جز تکه‌ای کوچک
      در آب‌تنیِ خوش
      در چاله‌ی آب
      ....
      گیل استل را دوست دارم مخصوصاً هم‌آن تکه که دست گذاشتی روی‌اش و پاره‌ی آخرش را باید باز نویسی کنم یا شاید کمکی اصلاح
      ....
      درباره‌ی نوشته‌ی آخر هم خوش‌حال‌ام که خوشت آمد
      ....
      شیر موز بستنی با شکلاتی ا تکه‌های درشت شکلات

      قربان نفس بند آمده‌ات

      Delete