لبخند
(۲۲ فروردین ۹۲)
از بیرون، نان به دست میآیم خانه، کمکی خستهام،
کمکی دلتنگ، یک روز پر کار را پشت سر گذاشتهام و ذهنم آشفته است از تکرار مکرر
چند سوال، نان را روی تخته خرد میکنم و میگذارم توی کیسه که خشک نشود، بعد مثل
تمام وقتهایی که اینطور خستهام، پناه میبرم به پنجره، خم میشوم بیرون، یک دستام
را تکیه میدهم به هره و دست دیگرم را پایهی سرم میکنم و نگاهم را رها میکنم
توی هوا و چشمهایم شروع میکند به جست و خیز میان کوه و ابر و ساختمان نیمهکاره
و کاکل کاج، بعد احساس میکنم کسی دارد نگاهم میکند چشم میگردانم، پسرکی ۵-۶
ساله با پیراهن سرخ و شلوار ورزشی توی کوچه، بازی را رها کرده و دارد مرا نگاه میکند،
به او نگاه میکنم، لبخند میزند، صورتم به لبخندی گشوده میشود و او میرود پی
بازیاش.
پیوست: «در انتظار باران» از
آلبوم «شهر خاموش» کیهان کلهر.
اگاهی تمام نابودیه روحم رو نگاه به یک بچه آروم میکنه
ReplyDeleteپیوست به پست هم عالی
فقط کمانچهههههههه
اوهوم
Deleteبچهها حضورشون خیلی خوبه
کارای کلهر رو دوست دارم
به به به سلامتي ايشالا :)
ReplyDeleteواللا نفهمیدم معنی کامنتت رو ولی ممنون
Delete:*
چ بوی نون ی میاد...
ReplyDeleteدلم ضعف رفت
:D
Deleteپاشو برو دوتا نون بخر خوب