صبح روشن و مربای پرتقال
(۲۲ بهمن ۹۱)
تکیه دادهام به نردههای بالکن و مثل تن دادن به
بوی بهار یا طعم گس انگور، مثل پود شدن لای بخار چای یا شناور شدن توی ابر، تن میدهم
به گرمی آفتاب، چشمهایم را میبندم و گردن میکشم سمت خورشید، روز روشنی است
امروز.
توی آرام شب، با چراغهای روشناش و ماشینهایی که
میایند و میروند مثل رد نور، لخت تکیه دادهام به کوسنهایی که پخشند روی تخت و
از میان سیمهای مسی، صدای مهربان دوست آمده توی اتاق و نشسته کنار من، با تمام
هستیام لبخندی که نشسته لای کلمات را دربرمیگیرم، صدایش طعم خوش مربای پرتقال میدهد
امشب.
پیوست: Soledad از Buika:
خوش به حالش که دوستی مثل تو داره! :) خوش به حالش که بهش گوش می دی جنس حرفاشو "بوی" حرفاشو می فهمی.که لبخندت ایییییییییییییییین همه مهربونه و اییییییییییییییییین قد دلشو قرص می کنه!:):*
ReplyDeleteمن دوست دارم این لبخنداتو.کاش همیشه رو لبات باشن و از ته ته دلت بیان :*:*:* >:D<
قربون تو بشم من
Delete:*:*:*
>:D< >:D< >:D<
>:D<>:D<>:D<:*:*:*<3<3<#
Deleteخب خب خب .. ببین یه شب رفتم داروخونه ها .. لخت شدی تکیه دادی به کوسن مربای پرتقال خوردی ؟ .. باشه پسر .. دارم برات یه روز که تو خونه نیستی منم لخت میشم میرم رو بالکن سمت خیابون تا دلت بسوزه :))
ReplyDeleteبیچاره همسایهها که باید تو رو تو اون حال ببینن، گناه دارن واللا :)))
Deleteما نفهمیدیم آخرش صبح بود یا شب بود که این طعم خوش مربای پرتقال رو حس کردی؟ :) ;)
ReplyDeleteاشکان دو بخش داره این نوشته، بخش اول صبحه، بخش دوم شب :*
Deletekhow raha shodan ghati abra kheily hesse khoobie :)
ReplyDeleteVali morabaie porteghal ? O.o :|
By : Adolescent Arc
:)
Deleteاین پرتقال کوچولوها هستن، میوه فروش محل ما بهش میگفت کامفت، با اونا یک مربای معطری درس میشه کرد که نگو و نپرس
:D
کامفت؟ کمکوات شنیده بودم ولی کامفت نه :)
Deleteبوووس
من تصریح کردم که میوه فروش محل میگفت کامفت :D
Delete