Saturday 9 February 2013

پروانه‌ی سفید ۲۱ بهمن ۹۱

پروانه‌ی سفید

(۲۱ بهمن ۹۱)

خورشید، بی‌سبب نردبان آسمان را می‌رود بالا، از شکاف چشم‌های گنگ، نگاه‌های خالی، اندوه، چون خاکستر آوار می‌شود روی سرم و من، بی‌مقاومت، دفن می‌شوم توی این گور سرد، چون کسی که تن داده به موج، خود را رها می‌کنم در این سیاه بزرگ.
شب، توی آسانسور، که آن‌قدر آرام می‌رود بالا، که انگار قرار است برسد به سقف آسمان، از درون آینه، چشم‌هایی خالی از حیات خیره می‌شود به من، نگاهم را می‌دزدم.
سعی می‌کنم بازمانده‌ی روز را با چند قلپ چای تلخ فرو ‌دهم، که ملودی‌ای آشنا، مثل دستی که دارد نبش قبر می‌کند، خاکستر را از پیش چشمم کنار می‌زند و روز روشن می‌شود به قطار تصاویر که می‌گذرد از پیش چشمم.
روی نیمکت فلزی پارک، نشسته‌ام توی سایه‌روشن درخت زبان‌گنجشکی که برگ‌هایش جا مانده‌اند از تاراج پاییز و نگاهم نشست بر نارنجی همیشه بهارها که شکفته‌اند در روشنی آفتاب و والس شاد پشه‌ها در باد.
توی ایست‌گاه قطار، در آفتاب نیم‌روز، منتظرم که قطار بیاید، که میان تمام رنگ‌های کدر، سر می‌گردانم و  از میان کاکلی که پخش است توی هوا مثل مخمل سیاه، صورتی جوان می‌بینم، که روشن است به یک لبخند، لبخندی شیرین، که نشسته روی گردنی ظریف که انگار از مرمر سفید تراشیده‌اند، یا شاید بافته‌اند از مه. سراپا لبخند می‌شوم.
شب است و نشسته‌ام توی سکوت اتاق و این‌ها به یادم می‌آورد، هر روز، پروانه‌ای سفید، سبک می‌نشیند روی شانه‌ام، کافی است چشم باز کنم تا ببینمش.


پیوست: Icarus Dream Suite Ops.4 از Yngwie Malmsteen

14 comments:

  1. سلام وارتان جان
    مثل همیشه زیبا و پراحساس.

    ReplyDelete
  2. برايت رؤياهايي آرزو ميکنم تمام نشدني
    و آرزوهايي پرشور
    که از ميانشان چندتايي برآورده شود
    برايت آرزو ميکنم که دوست داشته باشي
    آنچه را که بايد دوست بداري
    ...
    و فراموش کني
    آنچه را که بايد فراموش کني
    برايت شوق آرزو ميکنم. آرامش آرزو ميکنم
    برايت آرزو ميکنم که با آواز پرندگان بيدار شوي
    و با خنده ي کودکان
    برايت آرزو ميکنم دوام بياوري
    در رکود، بي تفاوتي و ناپاکي روزگار
    بخصوص برايت آرزو ميکنم که خودت باشي (ژاک برل)

    ReplyDelete
    Replies
    1. سلام
      مرسی دوست عزیز
      این سر زدن‌ها و کامنت‌ها مهربان شما بسیار با ارزش است
      سر بلند باشید

      Delete
  3. speechless... like always...
    :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. باز این پسره کلاس زبان اومد واسه ما :))

      Delete
    2. حسین، فضولی تو نکبت؟ :))

      Delete
  4. خب خب خب .. می بینم که تن فروش هم شدی ..
    تن می دهی به موج و فلان و فلان ..
    ببینم ، الان مزنه ی بازار چنده ؟ :))

    ReplyDelete
  5. یا شاید بافته‌اند از مه.

    عاااالی بود این تیکه ش

    نوشته هات تازگیا من رو یاد اُدری توتو تو فیلم «سرنوشت شگفت انگیز آمِلی» میندازه!

    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. :D
      مرسی
      از اون تعریفا بود که کلی به آدم می‌چسبه
      :* :X

      Delete
  6. دیییییگه تعریفی بود که به ذهنم رسییید همون موقع
    :))
    بوووس

    ReplyDelete