Sunday 10 February 2013

صبح روشن و مربای پرتقال ۲۲ بهمن ۹۱


صبح روشن و مربای پرتقال

 (۲۲ بهمن ۹۱)

تکیه داده‌ام به نرده‌های بالکن و مثل تن دادن به بوی بهار یا طعم گس انگور، مثل پود شدن لای بخار چای یا شناور شدن توی ابر، تن می‌دهم به گرمی آفتاب، چشم‌هایم را می‌بندم و گردن می‌کشم سمت خورشید، روز روشنی است امروز.
توی آرام شب، با چراغ‌های روشن‌اش و ماشین‌هایی که می‌ایند و می‌روند مثل رد نور، لخت تکیه داده‌ام به کوسن‌هایی که پخشند روی تخت و از میان سیم‌های مسی، صدای مهربان دوست آمده توی اتاق و نشسته کنار من، با تمام هستی‌ام لبخندی که نشسته لای کلمات را دربرمی‌گیرم، صدایش طعم خوش مربای پرتقال می‌دهد امشب.

پیوست: Soledad از Buika:

11 comments:

  1. خوش به حالش که دوستی مثل تو داره! :) خوش به حالش که بهش گوش می دی جنس حرفاشو "بوی" حرفاشو می فهمی.که لبخندت ایییییییییییییییین همه مهربونه و اییییییییییییییییین قد دلشو قرص می کنه!:):*
    من دوست دارم این لبخنداتو.کاش همیشه رو لبات باشن و از ته ته دلت بیان :*:*:* >:D<

    ReplyDelete
    Replies
    1. قربون تو بشم من
      :*‌:*‌:*
      >:D< >:D< >:D<

      Delete
    2. >:D<>:D<>:D<:*:*:*<3<3<#

      Delete
  2. خب خب خب .. ببین یه شب رفتم داروخونه ها .. لخت شدی تکیه دادی به کوسن مربای پرتقال خوردی ؟ .. باشه پسر .. دارم برات یه روز که تو خونه نیستی منم لخت میشم میرم رو بالکن سمت خیابون تا دلت بسوزه :))

    ReplyDelete
    Replies
    1. بیچاره هم‌سایه‌ها که باید تو رو تو اون حال ببینن، گناه دارن واللا :)))

      Delete
  3. ما نفهمیدیم آخرش صبح بود یا شب بود که این طعم خوش مربای پرتقال رو حس کردی؟ :) ;)

    ReplyDelete
    Replies
    1. اشکان دو بخش داره این نوشته، بخش اول صبحه، بخش دوم شب :*

      Delete
  4. khow raha shodan ghati abra kheily hesse khoobie :)
    Vali morabaie porteghal ? O.o :|

    By : Adolescent Arc

    ReplyDelete
    Replies
    1. :)
      این پرتقال کوچولوها هستن، میوه فروش محل ما بهش می‌گفت کامفت، با اونا یک مربای معطری درس می‌شه کرد که نگو و نپرس
      :D

      Delete
    2. کامفت؟ کمکوات شنیده بودم ولی کامفت نه :)
      بوووس

      Delete
    3. من تصریح کردم که میوه فروش محل می‌گفت کامفت :D

      Delete