Saturday 23 February 2013

تصویر یک روز من به آینه‌ی تب ۴ اسفند ۹۱


تصویر یک روز من به آینه‌ی تب

(۴ اسفند ۹۱)


چهرِ صبحِ دل‌تنگِ، چهرِ صبحِ بی‌رنگ و بو، صبح خاکستری و چنگ زدن به روکش سیاه خواب، به آوازِ خنده‌ی دوست، گل‌گون شدن.
عصر، روی نیم‌کت چوبی پارک، پنج رفیق شفیق قدیم نشسته‌ایم به ذکر گذشته، بی‌برگی شاخه‌ها را سوز آخر زمستان و آواز کلاغ‌ها و خنده‌های بی‌غش می‌پوشاند.
ضربه‌های بی‌قرار چرخ‌ بر خط آهن، جیغِ ترمز، به وقت گشایش، آهِ درها، موسیقی‌ای چنین کامل می‌شود به رقص مست چراغ‌ها، راه‌ها که جست و خیز می‌کنند پیش چشم من.
در پایان، نگاه، بر دامن سرخ خویش، می‌بافد گیس سپید شب را، که افشان شده از دودکش سیاه روز، سوسوی ستاره هبوط می‌کند بر خاک و لبخند، آینه می‌شود پیش روی ماه.
این‌ها، هذیان ذهنی تب‌دار است یا آشفته‌گوی‌هایی از سر دل‌تنگی، نمی‌دانم.

11 comments:

  1. خب خب خب .. حالا میری با رفقات تو پارک دانشجو میشینی که چی ؟ .. هان ؟ .. آمارتو دارم :))

    ReplyDelete
  2. اینه ی تان تب دارد؟؟؟؟
    بگو یک شیاف در خود غرو کند....:)))))
    وای اسفتد ماخ خیلی خوبه

    ReplyDelete
    Replies
    1. نه دیگه آینه‌مون با یک لیوان چای و یک قرص سرماخوردگی حالش خوب می‌شه
      :))
      اسفند هم ماه نوسان داریه، روزای خاکستری‌اش رسماً شکنجه‌اند

      Delete
  3. اِهم اِهم!
    من نقش آقا معلم دیکته رو دارم
    بگرد غلطت رو پیدا کن بچه جون
    زود اصلاحش کن
    :))))

    ReplyDelete
    Replies
    1. فک کن خودم تشخیص بدم :)) یا خودت بگو یا باید بگم بچه‌ها بخونن دوباره و بگن
      :D

      Delete
  4. چرا ذهن تب‌دار؟ چرا دل تنگ؟
    :(

    ReplyDelete
    Replies
    1. تو هوای اسفند با لباس کم رفته بودم بیرون و ی ذره هم ذهنم درهم بر هم بود :) تب‌دار برا این
      و دلم برا ی دوست عزیز تنگ شده بود :)

      Delete
  5. این نوشته ت خیلی خوب بود :)

    ReplyDelete