Wednesday 26 September 2012

زیر پل حافظ (۵ مهر ۹۱)

زیر پل حافظ

(۵ مهر ۹۱)

۱۸ فروردین است، ده روز از لحظه‌ای که خودم را به تمامی پذیرفتم می‌گذرد. از قطار که پیاده می‌شوی، د‌سته‌ای از موهای خرمایی‌ات که از شال سیاهت بیرون است در هوا تاب می‌خورد. لبخندگرمت، نگاه مهربانت پاهایم را غرص می‌کند. دو هفته می‌شود که ندیدمت و حرف برای گفتن زیاد داریم. از این در و آن در می‌گوییم، روزهای سختی داشته‌ای، روزهای سختی داشته‌ام، بسیار می‌گویی، بسیار می‌گویم، تو سر راست و من کمکی مبهم. برای ناهار می‌رویم پیتزا داوود، بعد از ناهار، از نوفل‌لوشاتو که می‌پیچیم توی حافظ، می‌گویی، «حالا تو بگو، چی بود که هی می‌گفتی وقتی دیدمت می‌گم؟» لبخندت مهربان است و چشم‌های زیبایت آرام ولی من، ولی من ترسیده‌ام، نه از تو، از بلند گفتن آن جمله‌ی کوتاه ترسیده‌ام. سعی می‌کنم از پاسخ دادن فرار کنم ولی لبخندت چنان مهربان است و چشم‌هایت چنان گرم که تصمیم می‌گیرم بگویم. نفسم تنگ شده است و زانو‌هایم می‌لرزد، نیمکتی سیمانی کمکی آن‌ورتر هست، می‌گوییم «بشینیم»، خودم را به هزار ضرب و زور به نیمکت می‌رسانم و رویش ولو می‌شوم، کنارم می‌‌نشینی. آرام نگاهم می‌کنی، صبر می‌کنی، صدایم می‌‌لرزد، می‌فهمی حرف مهمی است، می‌دانی گفتنش برایم سخت است، آرام صبر می‌کنی. یک نفس عمیق می‌کشم و می‌گویم، «من گی‌ام». حتی شوکه نمی‌شوی، لبخندت شادتر می‌شود، در سکوت بغلم می‌کنی.
آرام که می‌شوم بسیار می‌پرسی، از تردیدهایم، از ترس‌هایم، برنامه‌هایم و چه سبک می‌شوم از گفتن به تو.
برای تمام بودن‌هایت، مهربانی‌هایت ممنونم، برای آغوش گرمت زیر پل حافظ.

11 comments:

  1. شما هم می‌رفتین پیتزا داوود؟ همشهریمه٬ رشتیه٬ ولی به لهجه‌ش نمیاد. پیتزا کالباس می‌داد با زمزم شیشه‌ای. هه٬ اسکناس‌های روی دیوارش و پسرای خوش‌تیپ پایین‌شهری که توی مغازه‌ش پلاس بودن رو یادم نرفته.

    ReplyDelete
    Replies
    1. هنوز هم می‌ریم، همه چی مثل قدیماس فک کنم، فقط موهای آقا داوود سفیدتر شده، نوشابه‌هاشم شده کوکای شیشه‌ای
      جات خالی یک کتک دوستانه‌ای هم از آقا داوود خوردم سری آخر، مادرخرج یادش رفته بود بقیه پولو بگیره (ده نفر بودیم) و آقا داوود فک کرده بود من مادرخرجم و ...

      Delete
  2. سلام
    خوشا به سعادت شما که با چنین انسان بزرگی آشنا هستید آخه بعضی دانشها هست که به قول مولانا جان ز جان می آموزد و به شما و به ایشون تبریک میگم از صمیم قلب و با تمام وجود به خاطر اینهمه بزرگواری و بزرگ منشی که در وجود هر دوی شما بزرگواران هست چه او که چنین انسان بزرگی ست و چه شما که آنقدر بزرگ هستید که بزرگی و عظمتی که در وجود یک انسان هست رو می شناسید.

    ReplyDelete
    Replies
    1. ممنون برای این همه لطف دوست عزیز

      Delete
  3. سلام
    خواهش می کنم من واقعیت رو گفتم.

    ReplyDelete
  4. نمیدونم تعریف مجازیت رو بیشتر دوست داشتم یا تعریف واقعیتو از این ماجرا!
    :x
    بوووس

    ReplyDelete
  5. :) >:D<>:D<>:D<:X:X:X:X:X......
    پی نوشت: با هر جون کندنی بود بالاخره خودمو رسوندم!:دی :)) ;:D

    ReplyDelete
    Replies
    1. :D >:D< >:D< >:D< >:D<
      :X:X:X
      مرسی عزیزم
      :*

      Delete
  6. اینکه دوستان، آدم را درک کنن خیلی موهبت بزرگیه :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. اوهوم :) بودن این‌جور دوستا خیلی راحت‌تر می‌کنه زندگی رو

      Delete