یک روز آرامِ مهربان
(۱۰ تیر ۹۲)
حوالی پنج صبح، وقتی هوا کمکم دارد روشن میشود و
گله به گله توی آسمان ابرهای پنبهای بنفش میشوند در پسزمینهی آبی آسمان که به
تدریج صورتی و گلیبهی میشود، پنجرهی اتاق را چارطاق باز میکنم و میروم دراز
میکشم، عطر خوش ملحفههای نو میپیچد توی تنم، پاهایم را توی سینه جمع میکنم و
خیره میشوم به دیوار رو به رو که به تدریج روشن میشود، مثل لیوانی که آرام پر میشود
از چای. گم میشوم در پیچ و تابِ خواب.
شب، خوش خوشک از دیدار دوست مهربانی باز میگردم،
از یک گپ طولانی دربارهی کارها و روابطمان، دلتنگیهایمان، پُرام از خنکای شب
تابستان و نسیمی که گام به گام موسیقی دور تنم میپیچد، سر میگردانم سمت آسمان و
محو تماشای ستارههایی میشوم که گویی دستی نامریی یکی یکی بر دامن سیاه شب میدوزد.
پیوست: Sull lull از آلبوم Madar اثر Jan Garbarek:
هم پیوستت هم پستت
ReplyDeleteمثل همیشه،حرف نداشتن
:***
مرسی پدی :***
Deleteخوشحال شدم اومدی اینورا
من همیشه چکت میکنم و میخونم عزیزم
Deleteولی نمیتونم واسه هر مطلب نظر بذارم،چون همه پست هایی که میذاری خیلی قشنگ و با احساس هستن،منم هروقت نظر گذاشتم فقط همینو گفتم
قربونت پدی :***
Deleteمیدونم عزیزم ابراز ذوق از کامنتت بود اون حرفم
:D :***
" محو تماشای ستارههایی میشوم که گویی دستی نامریی یکی یکی بر دامن سیاه شب میدوزد."
ReplyDeleteخیلییییییییییییییی قشنگ بود! :):*
مرسی عزیزم
Delete:* <3
روزهایت گلبهی و آرام ... هماره
ReplyDeleteمرسی عزیزم :*
Deleteبرای تو هم هماینطور
پست هات همیشه یه جور آرامش توش داره وارتان.اینم مثل قبلی ها زیبا
ReplyDeleteمرسی ک هستی :*
مرسی عزیزم :*
Deleteمرسی که میخونا :*
توصیف زیبایی بود...
ReplyDeleteهمیشه خوانده میشی اقا وارتان...
;)
مرسی آیدین جان :*
Delete