Monday 17 June 2013

سایه ۲۶ خرداد ۹۲

سایه

(۲۶ خرداد ۹۲)

چشم که باز می‌کنم، خورشید خاک گرفته از لای پنجره سرک می‌کشد داخل، اندوه بافته شده است در گیس روشن روز و رد دل‌تنگی برای کسی که که نمی‌خواهم دلم برای‌اش تنگ شود، چون غبار پخش است روی میز. پنجره را باز می‌کنم و سیل صدا از کوچه‌ی خوش‌بخت جاری می‌شود توی اتاق، پنجره را می‌بندم. زیر لب با خودم زمزمه می‌کنم:
بگذار شب فرا رسد
بگذار سایه حجاب شود بر تن اندوه

سوت کتری مرا به خود می‌آورد، چای درست می‌کنم، با نگاهی خالی، سعی می‌کنم تلخی‌هایم را حل کنم در لیوان، ولی نمی‌شود. خود را در لحاف سایه می‌پیچم، باشد که بگذرد امروز.

4 comments: