Saturday 11 May 2013

بارانی از طلا ۲۰ اردیبهشت ۹۲


بارانی از طلا

(۲۰ اردیبهشت ۹۲)

با پدرکم رفته‌ایم بیرون، گشتی بزنیم و نانی بخریم برای شام، از این در و آن در می‌گوییم، از اشکالی توی ترجمه‌ی فلان کتاب و زیبایی دیگری، کمی هم از دوستی حرف می‌زنیم که چند روزی است مهمان خانه‌ی ماست، کمی هم راجب دوست‌های من، بین حرف، در امتداد افق، ابرهای سفید و نقره‌فام که انگار از نخ‌های نامرئی معلق‌اند در تلالو خورشید دم غروب دارند می‌بارند، می‌ایستیم، پدرکم را نگاه می‌کنم، با ککل لخت‌اش که باد می‌خورد و لبخند مهربان‌اش و هزار روایت تلخ زندگی‌اش و هزار خوشی کوچک‌اش، روی می‌گردانم سمت باران و انعکاس او را در هر قطره می‌بینم، انگار ناودانی نقره‌فام، بارانی از طلا بر سر شهر می‌بارد.


پیوست: Together We Will Live Forever از Clint Mansell

1 comment:

  1. قربون دستت ، یه دوتا نون هم واسه ما بگیر ..
    واستا ببینم ، درباره من چی به بابات گفتی .. هان :D

    ReplyDelete