چراغِ مطلعه
(۵ بهمن ۹۱)
توی حال کنار میز ناهار خوری، توی نور گنگِ زردِ
چراغِ مطالعه ایستادهام، انگشتهای مادرم بالای دکمههای لپتاپ پرواز میکند. هر
چند دقیقه یک بار، از بالای عینک نگاهی به من میاندازد، لبخند میزند. نور چراغ، گلدان وسط میز را روشن کرده، روشنیای گرم روی برگهای سبز گیاه و انحنای شیشه و
ریشههای معلق در آب. مادرکم را نگاه میکنم، با ترههای نقرهای موهایش و چشمهایی
که خطوط را دنبال میکند و لبخند مهربانش. میروم سمتش، در سکوت از پشت بغلش میکنم.
زیر لب، مهربان میگوید «خوبی؟»، جواب میدهم «اهوم» و سبک گردنش را میبوسم.
پیوست: هیچ وقت دو پست با این فاصلهی کم نگذاشته بودم ولی امشب ذهنم پر از تصویر است.
:)
ReplyDelete:)
Deleteخب من اگه جای مادرت بودم می گفتم :
ReplyDeleteسلام گرگ بی طمع نیست ٰ چی می خوای؟ :))
:)))
Deleteیک، من سلام نکردم
دو، کوفت حسین :)))
بابا افرین چه پسر خوبی :D
ReplyDeleteواقعا که زیبا نوشتی :))
:D
Deleteمرسی سامان جان
از اون پسرایی که همه مامانا آرزوشونو دارن!
ReplyDeleteاز اونایی که همه ش به ما که می خوان سر کوفت بزنن نشونش می دن و می گن: پسر ِمردمو ببین چه طوری رفتار می کنه با مامانش!
:))
آره شک نکن :))))
Deleteتره مو؟
ReplyDeleteوارتاااااااااااان
:)))))))
بوووس
:D
Deleteویراستارم مرده، کسی نیس قبل انتشار غلط املاییهامو درس کنه :))