جنگل شاداب
(۱۰ بهمن ۹۱)
کوچه، شاد میبارد به هزار نغمه، به هزار آواز، طعم
سرخ چای ترش نشسته روی زبانم و ذهنم رها میان امروز و دیروز میچرخد، خندهها، اشکها،
امیدها، دل بستنها، بریدنها، این جنگل شاداب، با بوی پوسیدن، عطر رویش، با هزار
درخت تناور، هزار نهال بازیگوش، پرندگان نغمهخوان، مرغکان طلایی، قد راست میکند
پیش چشمم. جنگلی با هزار شاهراه و کوره راه محو، با هزار هزار قله، با کرور کرور
آبشار سحرانگیز و آبگیرهایی پر از ماهیان خیال. ذهنم میان اینها، میان آنچه
بوده و آنچه خواهد شد، که گم است میان موج نقرهفام زمان، میرود و میآید. پیش
میروم سوی فردا.
اووووممممم .. میگما ٰ میشه لخت شد و در اون آبگیرهای پر از ماهیان خیال یه تنی به آب زد .. البته با شورتااا :))
ReplyDeleteتنها مجاز نیست :))
Deleteحالا کی گفته تنها .. گروهی یه صفای دیگه ای داره :))
Deleteتو هم بیا ..
من هرچی بگم تو از رو نمیری که :)) سکوت اختیار میکنیم
Deleteچه حس خوبی داشت! آخی! یاااااااادش بخیر قدیما! :):*
ReplyDelete:):*
Deleteذهنم رها میان امروز و دیروز می چرخد... چگونه پیش بروم سوی فردا؟
ReplyDeleteاز دیروز ببر، در امروز زندگی کن و چشمت به فردا باشه
Deleteدرنتیجه زنجیر گذشته سست، امروزت شیرن و فردات روشن میشه، بعد میبینی که داری میری به سمت فردا