Friday 16 August 2013

سایه ۲۵ مرداد ۹۲

سایه

(۲۵ مرداد ۹۲)

چون غم‌گین‌ترین روسپی شهر
زیباترینِ زنان
که به مترسکی دل داده بود
که در مزرعه‌ی عریان خانه داشت
و کبوتری در دست‌هایش لانه
اردوی شرم شهر مرا سنگ‌سار کرد
چون کودکی که می‌خندید
که آواز هزار پیامبر
هزار خورشید در گلویش بود
در میان بخار رگ زدم
و رد سرخ زندگی
بر سپیدی کاشی‌ها تکثیر شد
چون آخرین شعر شاعری
که در میانه‌ی باران جوهر بر کاغذ
در غبار کتاب‌هایش گم شد
ناتمام می‌مانم
و ساعت
بی‌آن‌که در نبض ثابت‌اش وقفه‌ای افتد
با نیم‌نگاهی از کنار من می‌گذرد

2 comments: