Saturday 17 November 2012

یک روز پاییزی ۲۷ آبان ۹۱


یک روز پاییزی

(۲۷ آبان ۹۱)

پیراهن سفید چهارخانه با خط‌هایی بین گل‌بهی و نارنجی پوشیده‌ام و رویش یک پلوور گلِ گشادِ زرشکی، با شلوار خاکی‌رنگ و کفش چرم چیزی بین قهوه‌ای و عسلی، کوله‌پشتی ام را شلخته انداخته‌ام روی دوشم و دست‌هایم را کرده‌ام توی جیبم طوری که صفحه‌ی سفید و کوچک ساعت و کمکی از بند استیلش مانده توی هوا. دستی به کاکلم می‌کشم و دباره دستم را می‌کنم توی جیبم. ذهنم را از تمام خاطرات و خیال‌ها خالی کرده‌ام، از تمامی نام‌ها و نشانه‌ها و بی‌خیال، خوش‌خوشک دارم خیابان‌ها را گز می‌کنم.
توی یک مسیر خلوت که سپیدارها و چنارها از دو سو طاق زده‌اند بالای سرم و هوا پر است از عطر شیرین کاج و بوی خاک خیس خورده و پوسیدن برگ، هم‌این‌طور که راه می‌روم چشم‌هایم را می‌بندم و آفتاب که از بین شاخه‌ها می‌گذرد سرخ می‌نشیند پشت پلک‌هایم. دست می‌برم سمت یقه‌ام، کمکی شلش می‌کنم و خنکای پاییز می‌خزد تو و می‌نشیند روی سینه‌ام.
توی میدان‌گاهیِ کوچک، که گله به گله چمن‌هایش زرد شده، لحظه‌ای می‌ایستم و قرص قاصدکی که توی باد تکان می‌خورد را تماشا می‌کنم. کمکی گردن می‌کشم سمت خورشید و آرام هم گام با ملودی مهربان پاییز به راهم ادامه می‌دهم.

پیوست: «یک روز پاییزی، Un Dia de Noviembre » از لئو بروئر با اجرای لیلی افشار:
http://prostopleer.com/tracks/5492147vFyG

6 comments:

  1. "ذهنم را از تمام خاطرات و خیال‌ها خالی کرده‌ام، از تمامی نام‌ها و نشانه‌ها و بی‌خیال ..."
    حسرت این تجربه خیلی وقته به دلم مونده ...
    خوشحالم که می تونی داشته باشیش. هنوز.
    :)

    ReplyDelete
  2. آخ من خیلی وقته یه پیاده روی حسابی تو هوای نمناک پاییز نرفتم آخه بارون نمیاد یا اگه میاد شب میاد اما روزه بعدش برگ های خیس خورده و تابش آفتاب خیلی حال میده :))

    ReplyDelete
    Replies
    1. برو حتماً خیلی می‌چسبه :)

      Delete
  3. ترجمه آزادت کشته منو
    بوووس

    ReplyDelete