Friday 23 November 2012

بونسای ۲ آذر ۹۱


بونسای

(۲ آذر ۹۱)

نشسته‌ام توی تاکسی پشت سر راننده و از پنجره خیره شده‌ام بیرون، خورشید آرام در افق پایین می‌رود و بر سر چنارها که صف بسته‌اند پشت دیوار گردی زعفران‌رنگ می‌پاشد. آمیزه‌ای از خیال و فکر مثل موج‌ دریا که نبض‌دار می‌آید و می‌رود توی سرم جولان می‌دهد.کمی به حرف‌های دی‌شب یک دوست فکر می‌کنم، کمی به خاطرات دور، خاطرات نزدیک و کمی به احساس این روزهایم، گاهی هم خالی از همه‌ی این‌ها از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم.
نشسته‌ام توی اتاق و ملودی‌ای آشنا با عطر چای پیچیده توی هوا و من، با دقتِ تمام، آرام مثل بونسای درست کردن، کاکل زندگی را حرص می‌کنم و با چند تکه سیمِ نرمِ مسی خودم را و زندگی‌ام را آن‌طور که می‌خواهم شکل می‌دهم.

6 comments:

  1. یکی غروب پییز زیباست یکی هم طلوع آفتاب وقتی تو یه ارتفاع زیاد تو جنگل هستی و .....

    ReplyDelete
    Replies
    1. غروب آفتاب همیشه زیباست فصل نمی‌شناسه :)
      طلوع شهر هم خیلی خوبه :)

      Delete
  2. حالا چرا با سیم نرم مسی ؟؟؟ .... منظورم اینه که مثلا چرا با خمیر بازی نه ؟ ... آخه سیم مسی... منو یاد میکرو کنترلر ای وی آر میندازه!

    ReplyDelete
    Replies
    1. برا این‌که در درست کردن بونسای از سیم مسی استفاده می‌شه :)
      خمیر بازی شاخه‌ها رو خفه می‌کنه و نمی‌شه باهاش به شاخه‌ها شکل داد و چند دلیل دیگه که بازام به بونسای درس کردن ربط داره :)

      Delete