Monday 1 July 2013

یک روز آرامِ مهربان ۱۰ تیر ۹۲

یک روز آرامِ مهربان

(۱۰ تیر ۹۲)

حوالی پنج صبح، وقتی هوا کم‌کم دارد روشن می‌شود و گله به گله توی آسمان ابر‌های پنبه‌ای بنفش می‌شوند در پس‌زمینه‌ی آبی آسمان که به تدریج صورتی و گلی‌بهی می‌شود، پنجره‌ی اتاق را چارطاق باز می‌کنم و می‌روم دراز می‌کشم، عطر خوش ملحفه‌های نو می‌پیچد توی تنم، پاهایم را توی سینه جمع می‌کنم و خیره می‌شوم به دیوار رو به رو که به تدریج روشن می‌شود، مثل لیوانی که آرام پر می‌شود از چای. گم می‌شوم در پیچ و تابِ خواب.
شب، خوش خوشک از دیدار دوست مهربانی باز می‌گردم، از یک گپ طولانی درباره‌ی کارها و روابطمان، دل‌تنگی‌های‌مان، پُرام از خنکای شب تابستان و نسیمی که گام به گام موسیقی دور تنم می‌پیچد، سر می‌گردانم سمت آسمان و محو تماشای ستاره‌هایی می‌شوم که گویی دستی نامریی یکی یکی بر دامن سیاه شب می‌دوزد.


پیوست: Sull lull از آلبوم Madar اثر Jan Garbarek:


12 comments:

  1. هم پیوستت هم پستت
    مثل همیشه،حرف نداشتن
    :***

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی پدی :***
      خوش‌حال شدم اومدی این‌ورا

      Delete
    2. من همیشه چکت میکنم و میخونم عزیزم
      ولی نمیتونم واسه هر مطلب نظر بذارم،چون همه پست هایی که میذاری خیلی قشنگ و با احساس هستن،منم هروقت نظر گذاشتم فقط همینو گفتم

      Delete
    3. قربونت پدی :***
      می‌دونم عزیزم ابراز ذوق از کامنتت بود اون حرفم
      :D :***

      Delete
  2. " محو تماشای ستاره‌هایی می‌شوم که گویی دستی نامریی یکی یکی بر دامن سیاه شب می‌دوزد."
    خیلییییییییییییییی قشنگ بود! :):*

    ReplyDelete
  3. روزهایت گلبهی و آرام ... هماره

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی عزیزم :*
      برای تو هم هم‌این‌طور

      Delete
  4. پست هات همیشه یه جور آرامش توش داره وارتان.اینم مثل قبلی ها زیبا
    مرسی ک هستی :*

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی عزیزم :*
      مرسی که می‌خونا :*

      Delete
  5. توصیف زیبایی بود...
    همیشه خوانده میشی اقا وارتان...
    ;)

    ReplyDelete