صور
(۲۶ مرداد ۹۲)
رد سرخ انتحار خورشید
رود سپید اشک رسولان قرن
پروانههایی که باد بالهاشان را برده پشت کوه بلند
و آواز آسمان، از زیر آوار تلخ روز
مرا به خود میخواند
دست کسی که گم شد در غریو سبز شهر
جای خالی واژهای در شعر شاعر جوان
یا خواب بوسه پشت پلک باکرهی شهر
مرا به خود میخواند
خاکستر هزار کوره
نام هزار گور بینام
بغض فرخوردهای که طعم آهن میدهد
طعم تاب خوردن در باد سحری
مرا به خود میخواند
اجابت میکنم
به بانگ اول
در چشمهای که سالها پیش آوزاش را گم کرده
غسل میکنم
به بانگ دوم
هزار قناری در گلوگاه چشمه میخواند
به بانگ سوم
خاموش شناور میشوم در هیچ بزرگ